سفر چیز غریبی ست

حقیقتا نمیدانم چه تعریفی دارد

ولی میدانم بنیادت را زیر و رو میکند

میشود به آن عشق ورزید

میشود در سفر زاده شد و مرد

میشود در آن زندگی کرد

یا شاید خود زندگیست

در سفر میشود عمیق نفس کشید

و تا ته دیدن دید

فقط در سفر میشود صدای دلفین را فهمید

و رنگ پر مرغان بهشتی

را آبی فیروزه ای را دید

و عطر ادویه شرقی را بویید

آری سفر بنیادت را می کند و از نو می سازدت

هر آنچه داری از تو میگیرد و همه چیز به تو میدهد

یاد میگیری همه تن چشم شوی و همه جان گوش

همه جهان برایت قبیله ای می شود

و قبیله ای برایت یک جهان

وقتی سفر میکنی همه چیز آغاز است

روح جهان را حس میکنی

نبض درختان باوباب را

و شعر سهراب را

وقتی شروع میکنی دیگر پایان ندارد

جز با مرگ

سفر نرفتن هم فرقی با مردن ندارد

مرگ تدریجی است