صعود به کلیمانجارو از آن رویاهایی بود که در سفر اول به کنیا وقتی از پارک ملی آمبوسلی چشمم به آن افتاد در دلم جوانه زد. راهنمایمان گفت که آن سفیدی‌های بالای کلیمانجارو تنها یخچال این قاره است و هنگام طلوع اولین پرتوهای خورشید به ن.ک این قله می‌تابد و سپس بقیه نقاط آفریقا را روشن می‌کند.

با این که کوهنورد نبودم اما تصمیم گرفتم روزی بر بلندترین نقطه قاره آفریقا بایستم و تماشا کنم که چگونه خوشید اولین پرتوهایش را بر این قاره زیبا می‌افکند

بارها از دور منظره زیبای قله برف گرفته کلیمانجارو را دیده بودم و تحسینش کرده بودم.
بارها در پای کلیمانجارو گشت‌زنی کرده بودم و در آبشارهایش آبتنی کرده بودم.
بارها با هواپیما از کنارش گذشته بودم و با حسرت دهانه آتشفشان خاموشش را نگاه کرده بودم اما هیچگاه فرصت صعودش فراهم نشده بود.
اینبار عزمم را جزم کردم که پس از پایان تور کنیا راهی تانزانیا شوم تا بر فراز بام آفریقا نظاره‌گر طلوع خورشید باشم.

روز اول: رسیدن پای کوه

به همراه ۵ نفر از دوستانم از نایروبی ساعت ۷ صبح با یک مینی‌بوس و پرداخت ۱۴ دلار راهی آروشا در تانزانیا شدیم. پروسه بسیار کند و صف طولانی در مرز زمینی نامانگا ۲ ساعت طول کشید و در نهایت ساعت ۱۵ به آروشا رسیدیم. از قبل با یک آژانس که برگزار کننده برنامه‌های سافاری و صعود بود هماهنگ کرده بودم و در ترمینال به دنبالم آمده بودند. به سمت دفترشان رفتیم تا قرارداد و کارهای اولیه انجام شود.
با چانه زنی فراوان توانستیم ارزان ترین پکیج صعود که خدمات حداقلی داشت را از 1200 دلار به قیمت 1100 دلار از آژانس بگیریم. راهنمای اصلی برنامه یک توضیحات مختصر به ما داد و قرار شد روز بعد ساعت ۱۱ صبح جلوی هتل ما بیاید تا راهی گیت ورود به کوه شویم. از آروشا تا مارانگو که آخرین روستای قبل از دروازه کلیمانجارو است حدود دو ساعت و نیم طول کشید و پس از خوردن یک شام مختصر به خواب‌ رفتیم.

روز دوم: ورود به کوهستان و شروع پیمایش

ساعت ۱۲ ظهر یک مینی‌بوس که حدود پانزده نفر آدم داخل آن نشسته بود جلوی هتل ما آمد. از راهنما پرسیدم چرا یک ساعت دیر آمدی و طبق معمول در جواب‌ “هاکونا ماتاتا” شنیدم که به زبان سواحیلی Take it easy می‌شود. دعا کردم در صعود هاکونا ماتایی نباشند.
وسایل غیر ضروری را در هتل گذاشتیم و با کوله پشتی‌ها سوار مینی‌بوس شدیم تا راهی دروازه ورود کوه شویم که مارانگو نام دارد.

پروسه رجیستر کردن یک ساعتی طول کشید و در این بین نهار را که بصورت یک لانچ‌باکس بود خوردیم.
آنجا متوجه شدم که همه آن ۱۵ نفر داخل مینی‌بوس راهنماها، باربرها و آشپزهای گروه ما بودند که شامل سه راهنما، ۱۰ باربر و دو آشپز بود.

در نهایت ساعت ۱۴ از دروازه مارانگو که در ارتفاع ۱۸۷۹ متری قرار دارد عبور کردیم تا اولین گام‌ها را برای صعود بر بام آفریقا برداریم.

مسیر صعود تا کمپ بعدی که ماندارا نام داشت ۸ کیلومتر بود و حدود ۳ ساعت طول می‌کشید. در تک تک لحظات این پیمایش خاطرات ۴ سال قبل که تا کمپ اول کلیمانجارو را آمده بودم مرور می‌شد.
مسیر کاملاً جنگلی، متراکم و سرسبز بود و مه خفیفی در طول مسیر بود، حالتی رویایی و اسرارآمیز به آن داده بود.

در نهایت حدود ساعت ۵ بعدازظهر به کمپ ماندارا در ارتفاع ۲۷۲۰ متری از سطح دریا رسیدیم.
اقامت ما در اتاقک‌های چوبی دوست داشتنی‌ای بود که hut گفته می‌شدند و شش تخت داخل آن داشت. کمی بعد شام خوشمزه‌ای که گوشت مرغ و سیب زمینی بود برایمان آماده شد و خیلی زود خوابیدیم.

روز سوم: صعود به کمپ دوم کلیمانجارو به نام هورومبو

صبح ساعت ۷:۰۰ صبح بیدار شدیم. همه‌جا را مه گرفته بود و باران خفیفی می‌بارید. صبحانه را خوردیم و ساعت ۸:۰۰ پس از تحویل مجدد کوله‌های اصلی به باربرها، کوله‌های سبک یکروزه‌مان را به پشت انداختیم و به راه افتادیم.
قرار بود در این روز حدود ۱۰۰۰ متر ارتفاع اضافه کنیم و به کمپ هورومبو Horombo برسیم که در ارتفاع ۳۷۲۰ متری از سطح دریا قرار داشت.

مسیر همچنان زیبا و مسحور کننده بود. به مرور با افزایش ارتفاع از پوشش جنگلی کاسته شد و بیشتر گونه‌های درختچه‌ای و علفی مشاهده می‌شد.
با افزایش ۷۰۰ متری ارتفاع از لایه ابر گذشتیم و بر اقیانوسی از ابر قرار گرفتیم. با توقف برای نهار، حدود ۷ ساعت طول کشید تا به کمپ بعدی یعنی هورومبو رسیدیم.
مناظر اطراف این کمپ دیوانه کننده زیبا بود. قسمتی از نوک قله برف‌گرفته کلیمانجارو نیز از اینجا مشخص بود. به هر طرف که نگاه می‌کردم یک‌ کادر خوب عکاسی بود. اما متاسفانه وقت چندانی برای عکاسی در نور خوب غروب نبود.

در ساعت ۷ شام که از یک سوپ قارچ خوشمزه، اسپاگتی بولونیز و سپس مقداری میوه تشکیل می‌شد را خوردیم و به سمت اتاق رفتیم.

یکی از باربرها با یک ظرف بزرگ آب آمد و گفت اگر می خواهید دوش بگیرید آب حمام گرم است و این هم آب برای شستن دست و صورتتان. باورم نمیشد که در این ارتفاع ه م آب گرم داشته باشیم. به سرعت حمام رفتم و یک دوش سریع گرفتم.

برای خواب کمی زود بود. به رافائل (هم گروهی کلمبیایی تیم ۶ نفره ما) بازی حکم یاد دادیم و دو ساعتی قهقهه زنان حکم بازی کردیم و سپس خوابیدیم.

روز چهارم: کمپ کیبو ارتفاع ۴۷۲۰

طبق معمول روزهای قبل ساعت ۷ صبح بیدار شدیم و صبحانه خوردیم. این روز قرار بود به کمپ آخر که کیبو نام داشت برویم. مسافت حدود ۹ کیلومتر بود و ۶ ساعت پیمایش آن طول می‌کشید. باز مطابق روز قبل در حین صبحانه خوردن ما باربرها راه افتادند تا زودتر به کمپ بعدی برسند.
مسیر بینهایت چشم‌نواز بود. در طول راه تنها درختان موجود Giant Sinisia های زیبا بودند و غیر از آنها بیشتر شاهد پوشش گیاهی moorland بودیم که تا ارتفاع ۴۲۰۰ متر ادامه داشت. برای من خیلی جالب بود که تا چنین ارتفاعی همچنان پوشش گیاهی به این خوبی همه‌جا قابل مشاهده است.

پوشش گیاهی مسیر کلیمانجارو

درختان Giant Sinisia از جاذبه‌های طبیعی مسیر صعود کلیمانجارو هستند که تا ارتفاع ۴۰۰۰ متری قابل مشاهده هستند.

به جرات میتوانم بگویم زیباترین مسیر پیاده‌روی که در زندگی‌ام دیده‌ام مسیر صعود کیلیمانجارو است. مست از این همه زیبایی بودم و مانند یک کودک سرخوش راه می رفتم و به منظره با شکوه قله و یخچال نوک آن نگاه می‌کردم.

نمای قله کلیمانجارو

در ارتفاع حدود ۴۳۰۰ متر دیگر‌ هیچ خبری از پوشش گیاهی نبود و به گردنه‌ای بادگیر رسیدیم که بین دو قله ماونزی و کیبو قرار داشت. کوهستان کلیمانجارو از دو قله آتشفشانی تشکیل شده است که کیبو با ۵۸۹۵ متر در ضلع غربی و ماونزی با ۵۱۴۹ متر در ضلع شرقی قرار دارد.
حدود ساعت ۳ بعدازظهر به کمپ کیبو در ارتفاع ۴۷۲۰ متر رسیدیم. جالب بود که‌ همچنان در این ارتفاع هم شاهد حضور غراب گردن سفید بودیم و من در تعجب بودم که این پرنده چه چیزی برای خوردن پیدا می‌کند.

غراب گردن سفید

کیفیت این کمپ در سطح کمپ‌های پایین نبود. اتاق‌های بزرگی داشت که در هر کدام ۱۰ الی ۱۴ نفر می‌خوابیدند و هوای داخل آن بسیار سرد بود.

سرویس بهداشتی آن چیزی شبیه بارگاه سوم دماوند بود و از آنجا که هیچ چشمه آبی از ارتفاع ۴۰۰۰ متر به بالاتر وجود ندارد، تنها منابع آب ما همان آبهایی بود که باربر‌ها باخود بالا آورده بودند.

حدود ساعت ۵ یک سوپ داغ و بسیار رقیق خوردیم و تلاش کردیم که بخوابیم.
قرار بود ساعت ۱۱:۳۰ شب بیدار‌ شویم، یک چای بخوریم و راهی صعود شویم.
خواب بخاطر سر و صدای هم اتاقی‌ها، کمی سردرد بخاطر ارتفاع و سرمای زیر صفر داخل امکانپذیر نشد.

روز پنجم: حرکت برای صعود قله کلیمانجارو

در نهایت طبق برنامه ساعت ۱۲ شب راهی صعود شدیم.
فکر‌ می‌کنم مجموعاً حدود ۱۵۰ نفر در این روز برای صعود راهی شده بودند. برای ما که تجربه کوهپیمایی بسیار مختصری داشتیم، به دلیل کمبود اکسیژن در این ارتفاع صعود بسیار کند انجام می‌شد و به دلیل تحرک کم بدن من اصلاً گرم نمی‌شد.

حدود ساعت ۳ صبح در ارتفاع ۵۰۰۰ متری بودیم. دما حدود ۶ تا ۷ درجه زیر صفر بود و حدود ۱۰ تا ۱۵ کیلومتر در ساعت هم باد می‌آمد. سرما به شدت در وجودم رخنه کرده بود به طوری که اصلاً امکان ادامه مسیر را نداشتم. با همراهان مطرح کردم و امیر عبدالهی از کوله‌پشتی‌اش یک کت پر در آورد و به من داد. انگار زندگی به من برگشته بود.

همچنان به کندی پیمایش را ادامه دادیم تا اینکه ساعت ۵:۳۰ صبح به لبه دهانه آتشفشان کلیمانجارو رسیدیم.
شوق عجیبی در درونم موج می‌زد. بر لبه کاسه آتشفشان ایستاده بودم و از بلند‌ترین نقطه آفریقا در انتظار سر برآوردن خورشید و تابیدن اولین انوار آن بر این قاره بودم.

طلوع بر فراز قله کلیمانجارو

حس و حال رسیدن به قله حس و حال عجیبی است که به راحتی قابل توصیف نیست. حسی معنوی که با غرور درهم آمیخته شده است.

کاسه آتشفشان قله کلیمانجارو حدود ۱.۵ کیلومتر قطر دارد و نقطه بلند آن دقیقاً در طرف مقابل ما بود. باید حدود دو ساعت دیگر میرفتیم تا قله را تراورس کنیم و به ضلع دیگر آن برسیم اما هیچکدام از افراد گروه توان چنین کاری را در خود نمیدید و تصمیم بر آن شد که بیشتر ادامه ندهیم.

بر فراز قله کلیمانجارو
در ساعت ۶ صبح کم‌کم رنگ سورمه‌ای آسمان به بنفش تغییر رنگ داد و امید روشنایی و گرم شدن از آسمان مشرق زمین پدیدار می‌شد.

مشاهده طلوع خیلی حس عجیبی برایم داشت. قله کلیمانجارو اولین نقطه قاره آفریقاست که صبح‌ها خورشید بر آن می‌تابد و دیدن اولین پرتوهای خورشید که این قاره را گرم میکند تمام وجودم را لبریز از شوق کرده بود.
خیلی دوست داشتم بیشتر می‌ماندیم اما سرما اجازه نمیداد.

پس از چند عکسی که از طلوع گرفتم احساس دل‌پیچه شدیدی کردم. ابتدا فکر کردم شاید بخاطر ارتفاع باشد اما خیلی زود فهمیدم که اسهال شده‌ام که به احتمال زیاد برای آب ناسالم بود.

به دوستانم گفتم من سریعاً باید به پایین بروم و ساعت ۶:۳۰ صبح از آنها جدا شدم و دوان دوان راهی پناهگاه کیبو شدم. خوشبختانه بخش زیادی از مسیر را می‌شد شن اسکی کرد و یک ساعت و نیم بعد حدود ۱۰۰۰ متر پایین آمده بودم و توانستم خودم را به دستشویی برسانم.

تا ساعت 12 که بچه‌ها به پایین برسند تقریباً هرآنچه در دستگاه گوارشم بود تخلیه شده بود و بی‌رمق نظاره‌گر وارد شدن یکی یکی افراد گروه به پناهگاه شدم.

خوشبختانه یکی از همراهان یک قرص به من داد که حالم را متحول کرد.

دو ساعت فرصت استراحت داشتیم تا دوباره آماده حرکت به کمپ هورومبو شویم اما هیجان صعود قله اجازه استراحت نمیداد و سپس ساعت ۱۱ راهی کمپ هورومبو شدیم.

در نهایت حدود ساعت ۶ بعدازظهر یعنی پس از ۳۵ ساعت فعالیت و بی‌خوابی به کمپ هورومبو رسیدیم. خستگی امانم نمیداد اما گرسنگی و بدن عرق کرده از خستگی هم بدتر بود‌.

آب گرم تمام شده بود و با آب نزدیک به صفر درجه کمپ دوش گرفتم. حتی تصور چنین کاری هیچ وقت در ذهنم نمی‌گنجید اما بهتر از خوابیدن در کیسه‌خواب با بدن عرق کرده و موهای چرب بود.

تعداد ۴ کنسرو ماهی تون داشتیم که به آشپز دادم تا در کنار برنج و خورشتی که به عنوان شام آماده کرده بودند گرم کند. وقتی گرم کرد و برایمان آورد به اندازه ۲ کنسرو هم نبود. احتمالاً در آشپزخانه شرپاها به آن پاتک زده بودند.

سوپ داغ پیش غذا هم خیلی دلچسب بود. حدود ساعت ۹ شب در حالی که اکثر ما کمی احساس سرماخوردگی و گلو درد داشتیم به خواب رفتیم.

باربرهای مسیر صعود به کلیمانجارو

روز ششم: بازگشت به پایین

ساعت ۸ صبح بیدار شدیم و تا ساعت ۹ صبحانه طول کشید. سپس کل گروه تدارکات ما شامل راهنماها، باربرها و آشپزها یکجا جمع شدند و شروع به آواز خواندن کردند. با در آغوش گرفتن تک تک اعضاء تیم از زحماتشان تشکر کردیم و هر نفر ۱۳۰ دلار به عنوان انعام به آنها پرداختیم و راهی کمپ ۱ شدیم.

تیم صعود به کلیمانجارو

تا کمپ ماندارا حدود ۳ ساعت راه بود. تمام عضلات پاهایم گرفته بود و فرود را برایم سخت می‌کرد. توقفی ۱ ساعته در کمپ ماندارا داشتیم و سپس راهی دروازه کلیمانجارو که مارانگو نام دارد شدیم. حدود ساعت ۳ بعدازظهر به دروازه رسیدیم و نهار خوردیم.

در این‌ حین مدارک صعود ما توسط دفتر مربوطه صادر شد و در نهایت ساعت ۵ بعدازظهر به سمت هتل‌مان در شهر موشی راهی شدیم.

در بین راه چشمم به یک درخت باوباب بسیار عظیم خورد و به راننده گفتم که توقف کند تا به کنار آن برویم. در پای آن یک عکس دسته جمعی گرفتیم و سپس راهی هتل شدیم.

پس از پنج روز، گرفتن دوش آبگرم و خوردن یک شام مفصل خیلی لذت بخش بود. سپس زود خوابیدیم زیرا باید ساعت ۶ صبح سوار اتوبوسی می‌شدیم که به مقصد دارالسلام می‌رفت و از آنجا راهی زنگبار می‌شدیم تا از سواحل بینظیر آن استفاده کنیم.