و من هر روز در کوچه پس کوچه‌های دنیا قدم میزنم

به قهقهه کودکان گوش میدهم

و نیز سکوت آن پیرِ پیراشکی فروش

به دلبری دخترک‌ها برای پسرک‌های پشت لب سبز شده

به سگ‌های ولگرد لمیده در پیاده رو

و هیاهوی مرغان دریایی در ساحل

به تتوهای زشت روی بازوی قطور آن جوان آبجو فروش

به پاشنه‌های بلند کفش خانمی که از هتل کنتینانتال بیرون آمد

و خیره می‌شوم به گیتار زدن آن کولی چرک و چروک

به راستی کدامیک زندگی می‌کنند

کدامیک فهمیده‌اند که چرا زندگی می‌کنند؟

کدامیک ارزش یک دم، یک آن، یک تپش، یک نگاه را می‌فهمد؟

چه محکومیت بدی است داروینیسم

سازگار می شوی یا حذف

ترجیح میدهم آن خط سوم باشم

همان نغمه ناجور

باز می‌گردم

لپ کودک را می‌کشم و مادرش میخندد

پیراشکی میخرم

و چشمکی به دخترک و شکلکی به پسرک

به اسپانیولی چیزی حواله‌ام می‌کنند

گوشت پیراشکی به سگ میرسد

و نانش به جاناتان

به بازوی جوان میزنم و دو آبجو می‌گیرم

یکی برای خودم و دیگری برای کولی گیتار زن در پیاده رو

میگویم نووووش

میخواند نوووووش
زندگی این است

شهاب چراغی

اسفند ۹۶