مقدمه:
احتمالاً شما هم اگر مثل من عاشق سفر باشید، یک لیست کشورهایی که دوست دارید بروید در گوشی موبایلتان یا روی یک کاغذ نوشته اید.
در لیست بلند بالای من، مغولستان در رتبه سوم بود و سالها بود که آرزوی دیدنش را داشتم. از کنسولگری مغولستان در ایران پیگیر ویزا شدم و گفتند نمیتوانند صادر کنند و باید یک آژانس مسافرتی از داخل مغولستان اقدام کند.
یکبار با یک کارگزار مغول مکاتبه کردم و قیمت نامعقولی برای اجرای تور ۱۰ روزه به من اعلام کرد.
تقریباً منصرف شده بودم و دیدن این کشور را به زمانی که روابط ایران و مغولستان خوب شود و یا زمانی که پاسپورت کشور دیگری را گرفته باشم موکول کرده بودم.
تا اینکه خیلی اتفاقی با هومن راورپور در فضای مجازی آشنا شدم و هومن پیشنهاد داد که تور بعدی مغولستان را مشترکاً برگزار کنیم و کارگزاری را پیدا کرده میتواند ویزای مغولستان را برای ایرانیها بگیرد.
بیدرنگ پذیرفتم و برنامه ریزیها برای اطلاع رسانی، تبلیغ، خرید بلیت و اجرای تور مغولستان شروع شد.
کمی که از شروع کار گذشت به هومن پیشنهاد دادم که به عنوان یک بخش قابل اضافه شدن در تور، دیدن بیابان گوبی را هم در برنامه بگنجانیم و به اینصورت، تور مغولستان تبدیل به یک برنامه ۱۷ روزه شد که از ۲۷ مرداد الی ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ به طول انجامید.
مختصری در مورد مغولستان:
مغولستان با جمعیت ۳.۵ میلیون نفر و وسعتی حدود ۹٪ کوچکتر از ایران، به عنوان ۱۹مین کشور پهناور دنیا و کم تراکم ترین کشور مستقل دنیا شناخته میشود.
۹۵ درصد جمعیت این کشور مغول هستند و بقیه را قزاقهای مسلمان تشکیل میدهند.
پراکنش جمعیتی در مغولستان بسیار عجیب است به طوری که ۴۵٪ از کل جمعیت کشور در پایتخت آن شهر اولان باتور است. ۵۳ درصد مردم بودایی شاخه واجرهیانه هستند. ۴۰ درصد هم بی دین هستند و باورهای شمنیستی دارند.
برای قرنها، دشتهای مغولستان را مردم بادیه نشین که زندگی آنها بر اساس زندگی عشایری، اسب و شتر دو کوهان و بز و گوسفند پرورش میدادند. اولین کسی که توانست این مردم بادیه نشین را متحد و یک کشور یکپارچه بسازد چنگیزخان بود.
چنگیز خان در سال ۱۱۶۲ میلادی متولد شد و در سال ۱۲۰۶ توانست حکومت خود را تشکیل دهد و قدرتهای کوچک محلی را تحت سلطه خود درآورد.
سپس دست به یکسری حملات گسترده به شرق آسیا زد و امپراطوری هان در چین را متحمل شکستهای زیادی کرد.
تصرفات چنگیزخان به حدی بود که با ایران در دوره حکومت سلطان محمد خوارزمشاه همسایه شد.
چنگیز در ابتدا با پادشاه ایران با ادب و احترام رفتار میکرد و برای گسترش روابط تجاری با ایران، یگ گروه ۴۵۰ نفره بازرگان فرستاد که توسط غایرخان، حاکم شهر فاراب قتل عام شدند. سپس چنگیزخان یک دیپلمات ارشد به دربار سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد و درخواست کرد که غایرخان را به او تحویل بدهند تا برای مجازات پیش چنگیزخان برده شود. به دستور سلطان محمد، آن فرستاده نیز به دار آویخته شد و این بهانه ای شد تا چنگیز در سال 1219 میلادی به ایران یورش عظیمی را آغاز کند.
در این حمله حکومت خوارزمشاهیان از بین رفت و بین 10 الی 15 میلیون نفر کشته شدند. پس از تحمیل این شکست، نیروهای مغول به سرزمین های خود بازگشتند تا جنگ بزرگی را بر علیه دودمان جین آغاز کنند که یکی از خونبارترین چنگ های تاریخ بشریت است.
هرچند که در میانه این حمله چنگیز خان میمیرد. در مورد مرگ چنگیزخان اطلاع دقیقی در دسترس نیست ولی گفته میشود یا از بیماری مرده و یا از اسب سقوط کرده و آسیب جدی میبیند که منجر به مرگ او میشود.
حمله مغول به ایران بعد از مرگ چنگیز هم توسط نوادگانش ادامه پیدا میکند و ایران پس از تحمل یک قتل عام گسترده و وحشیانه، تا سالها تحت کنترل مغولها و حکومت ایلخانان قرار میگیرد.
البته این یورش منفعتهایی هم برای ایران داشت زیرا مغولها به تصرف ایران اکتفا نکردند و تا عراق و عربستان میروند و حکومت خلفای عباسی را که ایران نیز خراج گذار آنها بود بر میچینند.
گفته میشود وقتی بغداد که پایتخت حکومت عباسیان بود توسط هلاکو خان (نوه چنگیز) تصرف شد، دستور کشتن خلیفه مسلمین را میدهد.
خلیفه مسلمین میگوید من نماینده خدا بر زمین هستم و اگر خون من بر زمین ریخته شود، خشم خدا برانگیخته خواهد شد.
فرمانده هلاکوخان هم دستور میدهد خلیفه را لای فرش بپیچند و با اسب آنقدر از روی او رد شوند تا بمیرد تا خونش بر زمین ریخته نشود.
البته گفته میشود بخشی از ارتش هلاکوخان را سربازان ایرانی تشکیل میدادند و هلاکو خان توسط خواجه نصیرالدین توسی برای این حمله تحریک شده بود. البته حمله مغولها به اینجا ختم نشد و تا لهستان و اروپای مرکزی هم پیش رفتند که خبر رسید ایلخان بزرگ مغول مرده است و مغولها برای ادای احترام به ایلخان خود بازگشتند.
اقوام مغول که برای قرنها با یورش به چین و دستبرد به اموال و دامهای مردم چین روزگار میگذراندند و حتی دیوار بزرگ چین هم فقط بطور موقت توانست جلوی تهاجم آنها را بگیرد، بالاخره توسط دودمان چینگ در اواخر قرن هفدهم تصرف شد و به کشور چین الحاق شد.
پس از فروپاشی امپراطوری چین در ۱۹۱۱، مغول ها مبارزات زیادی را با حکومت چین آغاز کردند و در نهایت در سال ۱۹۲۱ استقلال پیدا کردند و به عنوان کشوری کمونیستی اعلام وجود کردند.
باورهای کمونیستی مغولستان را تحت نفوذ شدید شوروی در میآورد تا اینکه با فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۰، مغولستان هم حکومت کمونیستی را کنار میگذارد و در سال ۱۹۹۲ اعلام حکومت دموکراتیک میکند و انتخابات آزاد برگزار میشود.
کشور مغولستان از شمال با روسیه و از جنوب با چین هم مرز است و هیچ گونه دسترسی به آبهای آزاد دنیا ندارد. طبیعتاً بیشترین تجارت این کشور با دو همسایه شمالی و جنوبی خود است.
بیشترین درآمد مغولستان از فروش گوشت است و تعداد دام در این کشور به بیش از ۶۶ میلیون راس میرسد یعنی به ازای هر مغول، تعداد ۱۹ راس دام وجود دارد.
پس از صادرات گوشت، صادرات کانیها و مواد معدنی در جایگاه دوم در اقتصاد مغولستان قرار دارد.
روز اول: فرودگاه و اولانباتور
به همراه چند نفر از همسفران، با پروازی طولانی از استانبول، ساعت 7 صبح به اولانباتور رسیدیم. ایرانی ها و چند افغان در یک صف جداگانه رفتیم تا تاییدیه های ویزا را نشان بدهیم و لیبل ویزا را پرینت بگیرند و در پاسپورت بچسبانند.
وقتی به من رسید افسر مربوطه گفت صفحه خالی ندارم و باید برگردم. یک صفخه خالی که دقیقاً در پشت صفحه اطلاعات پاسپورت بود را نشانش دادم و گفت این صفحه برای چسباندن ویزا نیست.
یک فکر به ذهنم زد. به گوشه ای رفتم و لیبل ویزای لائوس را از پاسپورتم کندم. سپس دوباره پیش مامور آمدم و گفتم در این صفحه خال بچسبان. فهمید چه کاری کرده ام و گفت غیر قانونی است اما سخت گیری نمی کند و بالاخره بعد از نیم ساعت لیبل ویزای مغولستان در پاسپورتم چسبانده شد.
در فرودگاه پول چنج کردیم و به ازای هر دلار، حدود 3400 توقریک دریافت کردیم. سپس برای خرید سیم کارت رفتیم که پروسه رجیستر کردن طولانی ای داشت و با پرداخت حدود 12 دلار، 80 گیگ دیتا گرفتیم.
فرودگاه در فاصله زیادی از شهر قرار داشت و تاکسی ها حدود 30 دلار می گرفتند تا به شهر ببرند.
دمای هوای بیرون فرودگاه خنک بود و برای ما که از گرمای مرداد ایران آمده بودیم دلچسب بود. تمام مسیر نیم ساعته تا اول شهر، دشت های پهناور کاملاً سرسبز بود و حتی یک درخت در مسیر به چشمم نخورد.
به شهر که نزدیک شدیم یک نیروگاه برق سوخت فسیلی نسبتاً کوچک دیدم که دود سیاهی از آن بلند میشد. ظاهراً با ذغال سنگ کار می کرد. راننده می گفت که حدود 80 سال عمر دارد و در دوران شوروی سابق، روس ها نیروگاه های دست دوم خود را به مغولستان می فروختند. شهر اولانباتار 4 نیروگاه در چهار طرف خود داشت.
از نیروگاه لوله های ضخیمی به سمت شهر میرفت که به گفته راننده، آب داغ بود که دولت به مردم میداد.
وقتی وارد شهر شدیم با ترافیک عجیبی مواجه شدیم. برای من که تجربه ترافیک تهران را دارم هم بسیار کلافه کننده بود چون گاهی تا یک ربع ماشین اصلاً هیچ حرکتی نمی کرد. به نظرم این شهر ظرفیت یک چهارم این تعداد ماشینی که در آن بود را داشت.
مسیر کوتاه تا هتل یک ساعت طول کشید. اول از همه ماشین ها توجهم را جلب کردند. عمدتاً نو بودند و بیشتر ساخت ژاپن بود. ماشین های اروپایی هم فقط از کشور آلمان بود و تقریباً هیچ ماشین فرانسوی ندیدم. تک و توک هم ماشین های آمریکایی و چینی دیده می شد.
نکته بعدی نسبت زیاد ماشین های شاسی بلند به سدان های معمولی بود. همچنین ماشین های گران قیمتی همچون بنز کلای جی هم زیاد به چشم می خورد.
اما از همه عجیب تر این بود که ماشین ها هم فرمان راست بودند و هم فرمان چپ و هیچ قانونی در این مورد نبود. اتوبان ها لاین سبقت نداشت و سرعت همه لاین ها ثابت بود و از هر طرف که خالی بود می شد سبقت گرفت.
هتل نزدیک مرکز شهر قرار داشت و عمده توریست هایی که آنجا دیدم از چین و کره بودند. یک استخر و جکوزی هم در هتل بود که زنانه و مردانه جدا بود. دوستانی که رفتند گفتند همه چینی و ژاپنی ها کاملاً عریان داخل نشسته بودند و بچه های گروه ما که با مایو رفته بودند را مسخره می کردند.
ساعت 8 عصر با بقیه گروه که 10 روز زودتر با هومن آمده بودند قرار داشتیم تا دور هم شام بخوریم.
تاکسی گرفتیم تا به رستوران برسیم اما بعد از اینکه تقریباً نیم ساعت گذشت و ماشین در ترافیک هیچ پیشرفتی نداشت پیاده شدیم و مسیر تا رستوران راپیاده طی کردیم.
اولین بار بود که هومن را از نزدیک میدیدم و تا آن موقع ارتباط مان صرفاً در فضای مجازی بود.
رستوران خوبی بود و من از غذایم راضی بودم اما اکثر همسفری ها اعتراض های ریزی داشتند.
شب برای گشت پیاده در شهر راهی شدیم که به جمیعت بزرگی رسیدیم که در جلوی نرده های یک پارک ایستاده بودند. با پرس و جو فهمیدیم داخل پارک یکی از خواننده های پاپ معروف مغولستان در حال اجرای برنامه است.
تعدادی از همسفران بلیت خریدند و داخل رفتند و من با تعدادی برگشتیم هتل.
روز دوم: پرواز به جنوب مغوستان
صبح زود از هتل چک اوت کردیم و راهی فرودگاه شدیم تا به شهر دالانزگاد پرواز کنیم. فرودگاهی بسیار محقر داشت که سالن آن حتی گنجایش افراد یک هواپیما را هم نداشت.
5 ماشین لکسوس جلوی فرودگاه در انتظار ما بودند تا سفر هیجان انگیزمان به بیابان گوبی را آغاز کنیم.
برای رسیدن به بیابان گوبی باید ابتدا از یک منطقه کوهستانی عبور می کردیم. پس از عبور از پیشچ و خم منطقه ای کوهستانی، وارد رده ای به نام Yuliin am شدیم که بسیار سرسبز بود.
تعدادی اسب در ابتدای دره ایستاده بودند و اگر کسی میخواست می توانست مسیر را با اسب طی کند. ما که تازه روز اول سفرمان بود و حسابی قبراق بودیم ترجیخ دادیم پیاده پیمایش کنیم.
هوا معتدل بود و نسیم خنکی می وزید اما به دلیل شفافیت هوا، آفتاب سوزان بود.
به گفته راهنمای محلی، احتمال مشاهده نوعی بز کوهی در این کوهستان وجود داشت. هرچه چشم انداختم چیزی ندیدم اما یک عقاب طلایی و یک عقاب استپی بالای سرم مشاهده کردم. همچنین جمعیت قابل توجهی از پایکا در دره زیست می کرد.
به انتهای دره رسیدیم و بخاطر باران هفته قبل، سطح آب کمی بالا آمده بود و دیگر نمیشد جلوتر رفت. کمی عکس گرفتیم و سپس برگشتیم.
چندباری برای عبور از رودخانه پاهایمان داخل آب رفتاما چون مسافت پیاده روی کوتاه بود، خیسی کفش ها اذیت کننده نبود.
سوار ماشین ها شدیم و مسیر کوهستانی را ادامه دادیم و وارد یک دره شدیم که سرسبزی قابل توجهی داشت. در جایی بین راه راننده توقف کرد و راهنمای محلی ما که در ماشین دیگری نشسته بود به تخته سنگی اشاره کرد که روی آن سنگ نگاره جالبی بود.
توضیح داد که در این منطقه سنگ نگاره هایی از 14000 سال تا 6000 سال پیش وجود دارند.
نکته جالب این سنگ نگاره به تصویر کشیدن گوزن بود زیرا در این منطقه در چندهزار سال گذشته هیچ گونه گوزنی وجود نداشته و کسی که این سنگ نگاره را کشیده، یا به 500 کیلوتر شمال تر ای این منطقه سفر کرده بود و یا مردم این منطقه با قبایل شمالی تر داد و ستد احشام می کرده اند.
به محوطه کمپ رسیدیم که Gobi Nomad Lodge نام داشت. حدود 30 یورت در کمپ ما بود و یک رستوران مرکزی و یک مجموعه حمام و دستشویی بصورت اشتراکی در گوشه محوطه کمپ ساخته شده بود.
اتاق ها بسیار شبیه یورت های ترکمنی بود. در اکثر یورت ها 3 تخت قرار داشت و یک میز و یک بخاری هیزمی در وسط یورت جای گرفته بود. تعداد کمی هم 4 تخته بود. نکته جالب این بود که در هیچ کدام تخت دبل وجود نداشت و در همه یورت ها تخت های یک نفره دور تا دور یورت گذاشته شده بود.
به نظرم این سبک اتاق، باعث بوجود آمدن فضای پرت زیادی در حاشیه تخت ها میشود اما چون مغول ها اقوام عشایر نشین هستند، این سازه ها به راحتی قابل جمع کردن و جابجایی هستند.
برای نهار به سالن رستوان رفتیم. ملقمه ای از گوشت و پیاز و ماکارانی و تخم مرغ و خیار. به قول بچه ها هر آنچه در یخچال داشتند را پخته بودند. با اینکه فکر نمی کردم چیز خوبی باشد اما خوشمزه بود. فرصت کمی برای استراحت داشتیم زیرا قرار بود ساعت 2 برای شتر سواری برویم.
با غروب آفتاب هوا رو به سردی رفت. دوست داشتم از آسمان شب عکاسی کنم زیرا مطلقاً هیچ آلودگی نوری نبود و همچنین هوای بسیار شفاف و بدون رطوبتی داشت اما ماه همزمان با غروب آفتاب طلوع کرد. آن هم ماه شب سیزدهم و کل آسمان را روشن کرد.
روز سوم: بیابان گوبی و شترسواری
صبح پس از صرف صبحانه به راه افتادیم و حدود 2 ساعت به مسیر را ادامه دادیم تا از دور شنزار نمایان شد. ما قرار بود قسمت کوچکی از بیابان گوبی که شنزار باریک و بلندی به نام Khongorin در آن بود را ببینیم. برای نهار خوردن کمی زود بود اما باید زودتر نهار را می خوردیم و گشت ها را شروع می کردیم.
شترها به همراه ساربان هایشان بیرون کمپ منتظر ما بودند. قبلاً فقط یکبار در باغ وحش ارم شتر دو کوهانه دیده بودم. به مراتب کوتاه تر از شترهای تک کوهانه خودمان بودند. هر سه فرد شتر را به هم بستند و ساربان در جلوی دسته حرکت کرد.
نسبت به شترهای خودمان حرکت نرم تری داشت. حتی به نظرم رفتار دوستانه تری هم نسبت به شترهای تک کوهانه داشتند.
حدود یک ساعت گشتزنی کردیم و سپس به کمپ بازگشتیم.
حدود دو ساعت زمان داشتیم تا استراحت کنیم و سپس باید به سمت شنزار راه می افتادیم.
از دور با لنز تله عکس جالبی گرفتم که سه اکوسیستم مختلف در یک قاب قرار گرفت.
با ماشین یک ربع تا شنزار راه بود. تپه شنی خونگورین حدود 350 متر ارتفاع دارد اما در قسمت های دیگری از گوبی، تپه های شنی با ارتفاع حدود 850 متر هم وجود دارند.
حدود 40 دقیقه طول کشید تا به بالای تپه شنی برسیم. بر روی لبه بالای تپه شنی، باد شدیدی می آمد و شن را با شدت به پوست پاهایمان میکوبید.
تا غروب آفتاب ماندیم و سپس به پایین بازگشتیم.
در حال تکمیل
.
.
.
ناگهان راننده مان توقف کرد و به چیزی در قاصله 200 متری اشاره کرد. هرچه نگاه کردم چیزی نمی دیدم. دوربین عکاسی را درآوردم و دیدم یک بز کوهی سیبریای نر، روی یک تپه ایستاده و به ما خیره شده است و بخاطر رنگ خاکستری اش در استتار کامل با محیط بود.
فاصله زیاد بود و به درد عکاسی نمی خورد. از طرفی یک گراند عکس هم صخره های هم رنگ جانور بود و چیز خوبی از آب در نمی آمد.
با سرعت پشت یک صخره رفتم و به گونه ای که به من دید نداشته باشد از پشت تپه موازی جایی که ایستاده بود پیش رفتم و سپس آرام به لبه تپه نزدیک شدم. متوجه من نشده بود. فاصله ام به حدود 50 متر رسیده بود. چند عکس از آن در حالتی کهروی تپه ایستاده بود گرفتم و سپس پا به فرار گذاشت.
.
.
یکی از سنتهای رایج مغولستان، شکار با عقاب است.
در ماه جولای به سراغ لانههای عقابها میروند و از سه جوجه، یک جوجه ماده را بر میدارند.
پروسه آموزش عقاب، حدود یکسال طول میکشد.
سپس در ماه های اکتبر تا مارچ به شکار روباه، سمور و گرگ میروند.
عقابها را تا حدود سن ۴ الی ۵ سالگی نگه میدارند و سپس در طبیعت رهاسازي میکنند زیرا در این سن، عقابها به سن تولیدمثل میرسند.
البته این کار را با شاهین و بالابان هم انجام میدهند و طعمه های کوچکتری مانند خرگوش را شکار میکنند اما محبوبیت شکار با عقاب در مغولستان به مراتب بیشتر است.
در سالهای اخیر، جوجههای کرکس را هم از لانه برداشت میکنند تا برای توریستها به نمایش بگذارند و کمی پس از بلوغ رهاسازي میکنند.
دیدگاه خود را بنویسید