کوبا از آن کشورهایی بود که از خیلی وقت پیش به آن فکر میکردم اما جز یک تاریخچه مختصر از انقلاب آن، چیز بیشتری نمیدانستم. برایم جالب بود کشوری که منابع چندانی ندارد، چگونه ۶۰ سال در مقابل انواع تحریمها مقاومت کرده است. از آنجا که مطمئن نبودم بتوانم ویزای آن را بگیرم، بنابراین وقت چندانی برای بررسی آن نگذاشتم و تصمیم گرفتم که اگر گرفتن ویزای آن از مکزیک امکانپذیر شد، سپس به رفتن به آن فکر کنم. در سفرنامه زیر خاطراتم از سفر اسفندماه سال ۹۵ به کشور کوبا را با شما عزیزان به اشتراک گذاشته ام.
ویزای کوبا :
روز اولی که به مکزیکوسیتی رسیدیم پس از تحویل اتاق راهی سفارت کوبا شدیم. دربان یک برگه داد و گفت در شعبه بانکی واقع در ۷۰۰ متری سفارت باید مبلغ ۱۲۶۵ پزو که حدود ۷۰ دلار میشد واریز کنیم. پس از واریز به سفارت برگشتیم. خانمی خوشرو پشت باجه گفت برای صدور ویزا رزرو بلیت و اقامت را به همراه یک فرم پرشده بدهیم. مجبور شدیم به هتل برگردیم تا با لپ تاب یک بلیت رزرو کنم و همچنین یک رزرو اقامت آماده کنم.
پس از چند ساعت گشت زدن به هتل بازگشتیم. رزرو بلیت کار پیچیده ای نبود اما در هیچ یک از سایتهای رزرو اقامت، اجازه گرفتن هتل در کوبا را نمیداد.
ساعتها تلاش من نتیجه نداد و در نهایت با فتوشاپ یک رزرو جعلی درست کردم و با چشمانی خسته خوابیدم.
صبح پس از پرینت رزرو بلیت و رزرو اقامت راهی سفارت کوبا شدیم.
یک فرم به ما دادند که آنرا پر کنیم. فرم پر شده به همراه رزرو بلیت رفت و برگشت را دادم و رزرو اقامت را ندادم. خانمی که مسئول مدارک بود به من گفت فقط یک آدرس هتل در فرم بنویسم و به چیز دیگری نیاز نیست. ده دقیقه بعد هم یک برگه به ما دادند که حکم ویزای کوبا بود.
خوشحال و خندان بیرون آمدیم و به یک آژانس مسافرتی رفتیم که یک پرواز به شهر Cancun واقع در ساحل شرقی مکزیک و سپس رفت و برگشت به هاوانا را از همان شهر بخریم.
گزینههای زیادی را بررسی کردم و بهترین حالت این بود که همان روز عصر به سمت کنکون پرواز کنیم و ۵ روز بعد هم به سمت کوبا. سپس برگردیم و دیدن بقیه جاذبههای مکزیک را به بعد از بازگشت از کوبا موکول کنیم.
در نهایت بلیت مکزیکوسیتی به کنکون حدود ۱۴۰ دلار شد و بلیت رفت و برگشت هاوانا ۲۵۰ دلار.
به هتل بازگشتیم و سریعاً چک اوت کردیم و راهی فرودگاه شدیم.
مختصری درباره کوبا
کوبا یکی از کشورهای مجمعالجزایر کارائیب است که در سفر معروف کریستف کلمب کشف شد و به زمره مستعمرات اسپانیا در آمد. اسپانیاییها مردم بومی این کشور را به بردگی گرفتند و از آنها برای جستجوی طلا استفاده کردند اما پس از یک قرن تقریباً همه این افراد بومی بخاطر آنفلوآنزا از بین رفتند. سپس بردگان سیاه پوست را به این کشور آوردند. در کل حدود ۴ قرن این کشور تحت استعمار اسپانیا بود تا اینکه در جنگی که در سال ۱۸۹۸ بین آمریکا و اسپانیا در گرفت، این کشور به تملک آمریکا در آمد. سپس در سال ۱۹۰۲ توسط رئیس جمهور وقت آمریکا، تئودور روزولت به این کشور استقلال داده شد.
اما این پایان خوب ماجرا نبود زیرا حکومت دیکتاتوری که تا حدودی دست نشانده آمریکا بود روی کار آمد. البته کوبا بخاطر سرمایهگذاریهای زیاد آمریکاییها و نیز وجود قمارخانهها و سواحل زیبا، پاتوق توریستهای ثروتمند آمریکایی شده بود و رشد اقتصادی چشمگیری داشت. حتی خیلی ها به کوبا لقب حیات خلوت آمریکا داده بودند.
فیدل کاسترو دانشجوی حقوق دانشگاه کوبا بود که در سال ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۷ درس میخواند و یک فعال سیاسی پر شور بود. بخاطر نطقهای تند در دانشگاه بر علیه حکومت باتیستا به زندان رفت و بعد به مکزیک تبعید شد. آنجا با چه گوارا آشنا شد و با یک گروه ۸۲ نفری از دریا به سمت کوبا می آیند که مورد حمله هواپیماهای ارتش باتیستا که حاکم وقت کوبا بود قرار میگیرند. از این جمع ۱۲ نفر زنده به خاک کوبا میرسند و انقلاب را همین ۱۲ نفر شروع میکنند تا اینکه در سال ۱۹۵۹ انقلاب کوبا به پیروزی می رسد. این انقلاب و رهبر کمونیستیاش اصلاً به مذاق آمریکاییها خوش نیامد و سختترین تحریمها را علیه این کشور اعمال کردند که باعث شد در طی نیم قرن کوبا به یکی از کشورها فقیر دنیا تبدیل شود.
در کوبا حدود ۱۱ میلیون نفر زندگی میکنند که ۳ میلیون آن در هاوانا است. به گفته خودشان ۲ میلیون نفر مردم معمولی هستند و ۱ میلیون نفر مامور اطلاعاتی دولت هستند.
حقوق کارمندان حدود ۴۰ دلار در ماه است و بنابراین بسیاری از مردم مجبور به مسافر کشی و یا اجاره اتاقهای خانه خود هستند که درآمد خوبی دارد. پزشکها حدود ۷۰ دلار در ماه حقوق دارند.
سفرنامه کوبا
روز اول: فرودگاه هاوانا
فرودگاه هاوانا مانند فرودگاههای شهرستانهای ما بود. بسیار محقر، همه چیز قرمز چرک، بی در و پیکر و گنگ. همه چیز داد میزد که در یک کشور به شدت کمونیستی هستی. چون از طریق اینترنت نمیشود در کوبا هتل رزرو کرد، در فرودگاه با پرس و جو یک دفتر پیدا کردیم که رزرو هتل میگرفت.
یک دفتر کوچک ۲×۱ متر با دو صندلی در آن که کارمند پشت میزی یک کامپیوتر قدیمی کاملاً غیرقابل استفاده داشت. گفتیم در شهر وارادرو Varadero هتل میخواهیم. یک پوشه بزرگ باز کرد که تعداد زیادی برگه داشت و در هر یک یک جدول بود که نام هتل در بالا و نرخ نامه هتل برای اتاقهای مختلف را نوشته بود بدون هیچ عکس و توضیحی و فقط قیمت.
چندان امکان انتخاب نداشتیم بنابراین تنها معیار قیمت بود. یکی را انتخاب کردیم. آن کارمند خانم تلفن را برداشت و زنگ زد و گفت پر شده. بعدی هم همینطور و نیز بعدیها. خستهتان نکنم، دو ساعت در آن دفتر بودیم.
دو ساعت بعد کلافه و بدون هیچ نتیجهای از آن دفتر بیرون آمدم. به سه نفر دوستان همراهم گفتم که به سمت شهر وارادرو میرویم. بالاخره دوتا اتاق پیدا خواهیم کرد.
اول باید پول چنج میکردیم. فقط یک صرافی بیرون فرودگاه بود که صفی طولانی داشت. یکساعت طول کشید تا نوبتم شد. بابت ۴۰۰ دلار چنج کردن ۴۰ دلار مالیات کسر کرد و ۳۵۳ پزو تحویلم داد. شوکه شدم. به چنین کشور داغونی نمیخورد که واحد پولشون اینقدر قوی باشه و البته ۴۰ دلار مالیات چنج پول خیلی زور داشت.
عجیبتر خود اسکناس آنها بود.
کوبا تنها جایی بود که اسکناس ۳ واحدی دیدم و البته اسکناسهایشان بسیار ساده بود و انگار با یک پرینتر چاپ کرده بودند.
پروسه یافتن تاکسی تا شهر ساحلی وارادرو خود یک ساعتی طول کشید و از قیمت ۱۵۰ پزو اولیه تا ۸۰ پزو پایین آمدند.
پس از دو ساعت رانندگی در جادهای که کیفیت نسبتاً خوبی داشت، به وارادرو رسیدیم. شهر ساحلیای که گفته میشد با همه کوبا فرق دارد. همه خانهها ویلایی یک یا دو طبقه بود و اکثراً تابلویی به معنی “برای اجاره” روی پرچین آن زده بودند. شهر پر از درشکههای لوکس برای جابجایی توریستها بود. با همان تاکسی جلوی چند خانه توقف کردیم اما همگی پر بودند.
جلوی یک هتل ساحلی ایستادیم که خوشبختانه اتاق خالی داشت. یک سوئیت به قیمت شبی ۱۴۰ دلار گرفتیم که اصلاً ارزش پولی که میپرداختیم را نداشت.
شب یک نمایش رقص و شعبدهبازی در حیاط هتل اجرا کردند. نکته عجیب اینکه هتل وای فای نداشت و بعداً فهمیدیم کلاً اینترنت در کوبا چیز کمیاب و بسیار گرانقیمتی است.
روز دوم: عکاسی در ساحل و گشت شهر
پس از طلوع برای عکاسی در ساحل از هتل بیرون آمدیم. ساحل بسیار زیبا و خلوت بود. دو ساعتی در آنجا ماندیم و سپس به سمت سوئیتمان که ویو رو به دریا داشت بازگشتیم.
از آنجا که از هتلمان راضی نبودیم، تصمیم گرفتیم که دو گروه شویم و دو نفر گروه دنبال هتل بهتر برود و من و یک نفر دیگر دنبال اقامت محلی بگردیم. اکثر مردم محلی خانههای خود را بین ۲۰ تا ۴۰ دلار برای هر اتاق دو تخته اجاره میدادند و عمدتاً توسط توریستهای آمریکایی گرفته شده بود. ظاهراً پس از مرگ فیدل و توافق رائول (برادر فیدل) با اوباما، موج توریست آمریکایی به این کشور سرازیر شده بود.
گروه دیگر موفق شدند هتلی که تنها دو اتاق خالی داشت را بیابند که کیفیت بسیار خوبی داشت و نرخ هر اتاق ۸۰ دلار بود. لازم است توضیح دهم که اکثر هتلها در کوبا شامل وعدههای نهار و شام است.
پس از نهار راهی هتل جدید شدیم.
این هتل هم پر از توریست آمریکایی بود که اکثراً مسن بودند. در این هتل وای فای وجود داشت و یک ربع استفاده از اینترنت 20 دلار میشد. چاره ای نبود و پول را پرداخت کردم تا به خانواده خبر بدهم که نگران من نباشند و همچنین بتوانم پیام هایم را چک کنم. در کمتر از 5 دقیقه اینترنت از کار افتاد. سراغ ریسپشن رفتم که اعتراض کنم. گفت 20 مگابایت حجم اینترنت شما بوده که در 5 دقیقه مصرف کردید. میتوانستید کمتر مصرف کنید تا در کل مدت 15 دقیقه یتوانید از آن استفاده کنید.
بقیه روز را به استراحت در ساحل و آبتنی مشغول شدیم.
روز سوم: رفتن به هاوانا و اقامت در یک خانه محلی
صبح تا ظهر را از ساحل زیبای هتل استفاده کردیم و سپس حوالی ظهر به سمت ترمینال شهر رفتیم تا با اتوبوس به هاوانا برویم. بلیت اتوبوس نفری ۱۵ دلار بود و تاکسی دربستی ۱۰۰ دلار. با چانه زدن تاکسی به ۸۰ دلار رضایت داد. قیمت هتلها در هاوانا بسیار گران بود و تصمیم گرفتیم در یک خانه محلی اقامت کنیم. قیمت اتاق دو نفره در خانه محلیها بین ۲۰ تا ۳۵ دلار بود.
به راننده تاکسی گفتم که در هاوانا جلوی یک خانه محلی که جای خالی داشته باشد ما را پیاده کند. اولین و دومین خانه پر بود و در نهایت در سومین خانه که بسیار محقر بود اقامت کردیم. به سرعت از خانه خارج شدیم تا کمی در مورد شهر اطلاعات بدست بیاوریم. در اکثر کوچهها مغازههایی بود که مردم در صف ایستاده بودند. بعد فهمیدیم که صف کوپن مواد غذایی است که حیات مردم کوبا به آن وابسته است. این صف ها من را یاد زمان جنگ می انداخت.
جالب بود که حتی تا مشروب مردم هم کوپنی به آنها داده می شد.
چنین به نظر میرسید که در این کشور همه چیز در ۶۰ سال پیش مانده است. پیشرفتی وجود ندارد. انگار تاریخ در کوبا منجمد شده است. همه جا پر از ماشینهای آمریکایی ۶۰ سال به بالا، ساختمانهایی که زمانی بسیار شیک بودهاند و اکنون مخروبه شدهاند. غیر از دو خیابان اصلی هاوانا، بقیه شهر مخروبهای بیش نیست.
مردم کوبا فقیر هستند اما مهربان، خونگرم و با مرام و به تصویر ذهنی من از ایرانیهای قبل انقلاب نزدیک بودند.
در کوچه پس کوچه ها که قدم می زدیم هر از گاهی چیزهایی نظرمان را جلب می کرد که بیشتر برای این مردم غصه می خوردم. یکی از نمونه های آن یک باشگاه بدنسازی بود که ظاهراً از بهترین باشگاه های هاوانا هم بود. دائماً به این فکر می کردم که این کشور چه بوده و بر اثر یک حماقت به چه روزی افتاده است. البته بعد به این فکر می کردم که فرق زیادی هم با خود ما ندارند.
نمایی از خیابان اصلی هاوانا و ساختمان Elcapitolio که پیش از انقلاب کوبا ساختمان ریاست جمهوری بوده است و برای تعمیرات در ۳ سال اخیر بسته بوده است.
در کوبا دکه روزنامه فروشی اصلا به چشم نمیخورد و ظاهراً اخبار به شدت دولتی و سانسور شده است.
از نظر وضعیت هنری، گرافیتیهای روی دیوارها که سمبل هنر آمریکای مرکزی و جنوبی هستند بسیار کم و بیروح و ساده کشیده شدهاند. بهترین گالری هنری و بزرگترین هنرمندشان هم آثاری بسیار معمولی و پیش پا افتاده دارند و به نظر میرسد که هنر در اینجا مانند صدههای پس از اسلام در ایران به شدت سرکوب شده است زیرا به گمانم لازمه خلق اثر هنری، در درجه اول خوب دیدن و سپس درست بیان کردن در قالب هنر است که در پس آن اعتراض به وضع موجود را به دنبال خواهد داشت و اینجا هیچگونه اعتراضی پذیرفته شده نیست.
در کل هاوانا، این بهترین گرافیتی (نقاشی روی دیوار) بود که دیدم که به نسبت سایر کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی بسیار ساده بود.
تصاویر چگوارا و فیدل کاسترو در بسیاری از دیوارهای شهر و داخل مغازهها به چشم میخورد اما خبری از عکس رائول (برادر فیدل که جانشین او شد) نیست.
همانند سالهای گذشتهی ایران، به مردم کوبا کوپن مواد غذایی داده میشود و حیات بسیاری از مردم به آن وابسته است. مردم از دست رائول ناراحت هستند که جیرهها را نصف کرده است و فقط به فکر توریسم است. ظاهراً مردم هنوز نفهمیدهاند که رائول کاسترو برای آیندهشان خیلی بهتر است تا برادر متوفایش. همچنان ترس در مردم وجود دارد و جرات نقد کردن حکومت را ندارند.
از زمان به روی کار آمدن رائول اتفاقات خوبی رخ داده است. پس از نیم قرن، تعدادی ماشین روز دنیا از چین و کره وارد شده است. خرید و فروش ماشین آزاد شده و دیگر شرایط مانند قبل که ماشین به ارث میرسید و غیر قابل فروش بود نیست.
برخی اجازهها برای رونق گردشگری صادر شده و همچنین تعدادی ساختمان در حال بازسازی است. به نظر میرسد پس از توافق کوبا با آمریکا در زمان اوباما و ورود گردشگران به این کشور اقتصاد کوبا در حال رشد نسبی خوبی باشد.
غروب به یک به فروشگاه بزرگ رفتیم که برای شام کمی مواد غذایی بخریم. پس از درب ورود کوله پشتیها را میگرفتند تا مبادا کسی چیزی بدزدد. در سرتاسر فروشگاه کل تنوع اقلامش به ۵۰ مورد نمیرسید به طوری که برای خرید یک کنسرو برای شام شب هم به مشکل خوردیم.
به خانه بازگشتیم و از صاحب خانه خواهش کردیم که از جیره تخم مرغ هفتگیاش تعدادی به ما بدهد تا بتوانیم املت درست کنیم.
شب را بر روی تخت بسیار ناراحت اتاق خوابیدم.
روز چهارم: گشت هاوانا و آشنایی با یک استاد دانشگاه
صبح با کمر درد بیدار شدم و صبحانه محقری که صاحبخانه درست کرده بود و به مبلغ گزاف ۱۰ دلار میداد را از روی ناچاری خوردیم و راهی گشت شهر شدیم.
در میدان اصلی شهر یک اتوبوس گشت شهری دیدیم که با پرداخت حدود ۲۰ دلار میتوانستیم کل شهر را گشت بزنیم. در جلوی چند ساختمان منجمله سفارت آمریکا، میدان خوزه مارتی، دانشگاه هاوانا و غیره توقفهای کوتاهی داشت و هیچ توضیحی هم در کار نبود.
هر ایستگاهی که میخواستید میتوانستید پیاده شوید و سپس با اتوبوس بعدی ادامه مسیر بدهید. در میدان خوزه مارتی از اتوبوس پیاده شدیم و کمی اطراف میدان را گشتیم، از نماد وسط میدان که یادگار استقلال کوبا از اسپانیولیها بود و نیز ساختمانی که طرحی از چهره چگوارا بود چند عکس گرفتیم سپس با اتوبوس بعدی مسیر را ادامه دادیم.
در انتهای مسیر از اتوبوس پیاده شدیم و پرس و جو کنان راهی دانشگاه هاوانا شدیم که در قسمت مرتفع شهر واقع بود. فضای آن بیشتر به بناهای روم باستان شباهت داشت. این همان دانشگاهی بود که فیدل در آن درس خوانده بود و شروع جنبش را از آنجا آغاز کرده بود. به دانشکده ریاضیات و محاسبات وارد شدیم و جالب این بود که در این دانشگاه کامپیوتر وجود نداشت و ماشین حساب پیشرفتهترین وسیله این دانشگاه بود.
در داخل دانشگاه یک خانم جلو آمد و شروع به صحبت کردن با ما کرد. گفت استاد تاریخ دانشگاه است و بدون اینکه ما درخواستی کنیم شروع کرد به دادن اطلاعات و توضیحات در مورد دانشگاه. چون انگلیسی ضعیفی داشت کمی بعد یکی از دانشجویانش را صدا کرد که کار ترجمه را انجام دهد. اول فکر کردم از آن یک سوم نیرویهای اطلاعاتی دولت است و میخواهد از ما اطلاعات بگیرد بعد فهمیدم که حقوقش بسیار پایین است و با راهنمایی توریستها کمی خرج زندگیاش را تامین میکند.
سپس ما را به یک خیابان برد که مثلاً آنرا توریستی کرده بودند و اوج هنرشان را آنجا پیاده کرده بودند. کمی ماندیم و سپس در آن نزدیکی به یک کافیشاپ رفتیم و نوشیدنی نِگرون خوردیم که نماد ضد نژادپرستی در کوبا است و از ترکیب رام، لیمو و نعنا درست میشود.
در خیابان Calle L که مقابل دانشگاه بود کمی پیاده روی کردیم و به یک بازار صنایع دستی رسیدیم. تنوع صنایع دستی کوبا بسیار پایین و قیمتها به نسبت بالا بود. این قسمت کمی به نسبت بقیه شهر لوکستر بود و یک پاساژ دیدم که تنها در آنجا چند فروشگاه برند لباس خارجی وجود داشت.
در کوچههای اطراف خیابان Calle L مدارسی بود که به نظر میرسید برای افراد طبقه مرفه جامعه است و با تفکر کمونیستی در تضاد بود.
یکی از کالاهای فراوان در کوبا سیگار برگ بود. گفته میشود که بهترین سیگار برگ دنیا را در کوبا تولید میکنند. پایینترین کیفیت آن هر نخ یک دلار و کیفیت بالای آن تا ۸ دلار میرسید. همچنین بعضی سیگارها دارای جعبه چوبی و کاور چرمی بودند که بالطبع قیمت آنرا بالاتر میبرد.
با نزدیک شدن به غروب به یک کافه رفتیم که موسیقی زنده اجرا میکردند و سپس به خانهمان بازگشتیم زودتر بخوابیم زیرا صبح روز بعد به مکزیک پرواز داشتیم.
در پایان فکر می کنم خاص ترین و متفاوت ترین کشوری که تا بحال سفر کرده ام کوبا بوده است و هیچ وقت دلم برای مردمی به اندازه کوبایی ها نسوخته است.
در این سال (سال 96) که من از کوبا بازدید کردم به تازگی ورود ماشین های چینی و کره ای به کوبا آغاز شده بود و نیز اخباری وجود داشت مبنی بر اینکه قرار است موبایل و اینترنت روی گوشی از سال دیگر در کوبا توزیع شود. حس متناقضی داشتم که ترکیب ناراحتی و خوشحالی بود.
خوشحالی برای مردمی که بالاخره با حداقل های زندگی قرن 21 آشنا می شوند و ناراحتی از این بابت که با ورود مظاهر مدرنیته به کوبا، به زودی این کشور از خاص بودن در خواهد آمد و کشوری می شود مانند بقیه کشورها.
و البته خوشحال بودم که این کشور استثنائی را قبل از تغییر و تحولات آن توانسته ام مشاهده کنم.
سلام دوست من. خبلی خیلی خوشحالم که میبینم یه همچین جوونی داره به کشورهای عجیب و دور از دسترس و کم مسافر سفر میکنه و تجاربش رو در اختیار ما قرار میده. با ذوق میخوندم چون خودم شدیدا علاقه به سفر به کشورهای کمی عجیب رو دارم. مثلا تبت یا مراکش یا کشورهای آفریقایی