ویتنام همیشه برایم تداعی کننده فیلمهای آمریکایی از جنگ ویتنام بود که این تصویر ذهنی عمدتاً شامل جنگلهای پر باران، باتلاق و زمینهای شالیکاری اطراف روستاها بود. کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ اوریانا فالاچی را هم نصفه نیمه خوانده بودم و آن هم تصویری مشابه را در ذهنم ترسیم کرده بود.
به لطف فضای مجازی، تصاویر بینظیری از طبیعت این کشور را در اینستاگرام دیدم و کمکم نگاهم به ویتنام عوض شد. وقتی تعدادی از دوستانم به من پیشنهاد دادند که تور ویتنام را برای آنها برنامهریزی کنم دیگر درنگ نکردم.
ابتدا یک برنامه ۱۶ روزه کوله به دوشی ریختم که خودم از جنوب ویتنام (هوشیمین) تا شمال آن (هانوی) را بروم و جاذبه های ویتنام را ببینم و سپس گروه به هانوی بیایند و در یک تور ۱۱ روزه آنها را تا هوشیمین ببرم و سپس باهم به ایران برگردیم.
در قسمت سفر کوله به دوشی ۳ نفر از دوستانم نیز همراه شدند و در اواخر آبانماه ۹۸ این سفر را آغاز کردیم.
سفرنامه ویتنام که پیش روی شماست حاصل سفر ۱۶ روزه کوله به دوشی گروه ۴ نفره ماست.
مختصری در مورد ویتنام
ویتنام کشور باریکی در ضلع غربی دریای چین جنوبی است که از شمال با چین و از غرب با لائوس و کامبوج هم مرز است. وسعت ویتنام ۳۳۱۲۱۲ کیلومتر مربع معادل یک پنجم ایران است و جمعیت آن بالغ بر ۹۵٫۵ میلیون نفر در سال ۲۰۱۸ برآورد شده است. پایتخت سیاسی و فرهنگی آن شهر هانوی با ۷٫۷ میلیون نفر جمعیت در شمال ویتنام واقع است.
کشور ویتنام از شمال به دلتای روز سرخ می خورد و دارای آب و هوایی خنک است اما در جنوب اقلیم استوایی دارد و دلتای بزرگترین رودخانه قاره آسیا یعنی رودخانه مکونگ در آنجا واقع است.
تا پیش از سال ۱۸۰۲ این کشور به سه قسمت پادشاهی شمالی، مرکزی و جنوبی تقسیم شده بود و سپس توسط پادشاهی به نام «نگوین آن» یکپارچه شد. اتحاد این کشور دیری نپایید تا اینکه در سال ۱۸۶۰ به استعمار فرانسویان در آمدند.
از اوایل قرن بیستم جنبش های استقلال طلبانه شکل گرفت که در ادامه فردی به نام هوشیمین هدایت آنها را بر عهده گرفت. نهایتاً در سال ۱۹۴۰ و در سالهای ابتدایی جنگ جهانی، ژاپن به ویتنام حمله کرد و فرانسوی ها را به بیرون راند.
تلاش ها برای بیرون راندن ژاپنی ها چندان فایده ای نداشت تا اینکه ژاپن در جنگ جهانی شکست خورد و ناگزیر به ترک ویتنام شد.
با خروج ژاپنی ها و ایجاد فضای خلاء قدرت، هوشیمین تلاش هایی برای استقلال ویتنام را آغاز کرد اما متفقین به اتفاق این کشور را متعلق به فرانسه دانستند و نیروهای فرانسوی دوباره این کشور را تصرف کردند. هوشیمین که گرایشات کمونیستی داشت مجدداً جنگ با فرانسوی ها را آغاز کرد و حتی از آمریکا هم کمک خواست اما آمریکا دوست نداشت ویتنام به سمت کمونیسم سوق پیدا کند بنابراین بجای کمک به هوشیمین، برای فرانسوی ها نیرو فرستادند.
در سال ۱۹۵۴ نیروهای ویتنامی توانستند شکست سختی به نبروهای فرانسوی بدهند و آنها را ناچار به خروج از ویتنام کنند. در نهایت در یک معاهده در ژنو قرار شد که ویتنام به دو قسمت شمالی تحت حاکمیت کمونیست ها و حکومت ویتنام جنوبی تحت حکومت امپراطور ویتنام تقسیم شود. همچنین مقرر شد تا در سال ۱۹۵۶ انتخاباتی برگزار شود تا در صورت رای دادن مردم، ویتنام جنوبی و شمالی متحد شوند.
آمریکا یک ژنرال ضد کمونیست به نام «نگو دین دیم» را روی کار آورد و پادشاه را کنار گذاشت و حکومت ویتنام جنوبی را در دست گرفت. او اقدامات بسیار شدیدی را علیه کمونیست ها آغاز کرد و تعداد زیادی را شکنجه و اعدام کرد.
یک سال پس از آن نیروهای ویتنام شمالی عملیات هایی را بر علیه سران حکومت ویتنام جنوبی شروع کردند و در سال ۱۹۵۹ رسماً جنگ علیه حکومت ویتنام جنوبی آغاز گردید.
سیاست های دیکتاتوری و ضد بودایی نگو دین دیم باعث شد تا در یال ۱۹۶۳ چندین راهب بودایی در میدان های مختلف شهر سایگون اقدام به خودسوزی کردند و این اقدام سر و صدای بسیار زیادی به پا کرد و به سرعت در جهان رسانه ای شد.
آمریکا دیگر نتوانست از نگو دین دیم حمایت کند و چند هفته بعد او توسط ژنرال های کشته شد و حکومتش به پایان رسید.
پس از او ژنرال دست نشانده دیگری روی کار آمد. آمریکا که نمی خواست به هیچ قیمتی ویتنام دست کمونیست ها بیافتد در سال ۱۹۶۵ به تعداد نیروهای نظامی خود در ویتنام افزود و جنگ تمام عیاری را علیه نیروهای ویتنام شمالی آغاز کرد. تا سال ۱۹۶۵ تعداد سربازان آمریکایی در ویتنام از ۵۰۰٫۰۰۰ نفر نیز فراتر رفته بود و کشتگان هم بالغ بر ۱۵۰۰۰ نفر و ۱۰۹٫۰۰۰ زخمی می شد.
در همان سال جنبش های ضد جنگ بسیاری در آمریکا شکل گرفت و تظاهرات زیادی در واشنگتن و سایر شهرهای آمریکا به اوج رسید. تظاهرکنندگان اعتقاد داشتند آمریکا در ویتنام از یک حکومت دیکتاتوری فاسد حمایت می کند و قربانیان جنگ هم سربازان نیستند و عمدتاً مردم بیگناه هستند.
تصمیم گیران آمریکا در مخمصه بدی گرفتار شده بودند زیرا هم در ویتنام سربازان زیادی کشته می شدند و هم در داخل کشور تحت فشار مردم قرار گرفته بودند.
با به روی کار آمدن نیکسون، او سیاست هایی برای پایان بخشیدن به جنگ پیش گرفت و کم کم نیروهای آمریکایی را از ویتنام بیرون کشید و مذاکرات صلح را با طرف های ویتنامی در پاریس در پیش گرفت. ویتنامی ها پیش شرط های آمریکا را نپذیرفتند و خواهان خروج کامل نیروهای نظامی از ویتنام جنوبی و سرنگون شدن حکومت ژنرال های ویتنام جنوبی بودند.
سال های بعد کشته های جنگ افزایش یافت و در مقابل تظاهرات ضد جنگ هم شدت گرفت تا جایی که در سال ۱۹۶۹ جمعیتی بیش از ۲۵۰ هزار آمریکایی دست به تظاهرات گسترده زدند و خواستار خروج نیروهای آمریکایی از ویتنام شدند.
در نهایت در سال ۱۹۷۳ ویتنام و ایالات متحده آمریکا توافق نامه صلح بین دو کشور را امضاء کردند که منجر به خروج نظامیان آمریکایی شد اما جنگ با نیروهای ویتنام جنوبی همچنان ادامه داشت تا در نهایت در سال ۱۹۷۵ ویتنام جنوبی شکست خورد و این کشور یکپارچه شد.
در مجموع بیش از دو میلیون ویتنامی در این جنگ کشته شد و ۳ میلیون نفر زخمی و ۱۲ میلیون آواره هم بر جای گذاشت.
در آمریکا هم حدود ۵۸ هزار کشته داده بود و اثرات روانی و اقتصادی جنگ تاثیرات مخربی بر این کشور گذاشته بود بخصوص که طلسم شکست ناپذیری ارتش آمریکا درهم شکسته بود.
پس از فروپاشی شوروی به عنوان سمبل کمونیسم، ویتنامی ها هم تصمیم گرفتند سیاست های متفاوتی پیش رو بگیرند و وارد تجارت با دنیا شوند. ویتنامی ها در سال ۱۹۹۰ مذاکرات فشرده ای را با آمریکایی ها آغاز کردند و در سال ۱۹۹۵ با آنها پیمان دوستی بستند و تلاش جدی ای را برای مبارزه با فساد، جلب سرمایه گذاری بین المللی و رشد صنعت و تولید ملی آغاز کردند.
ویتنامی ها توانستند تا سال ۲۰۰۷ یک تحول اساسی را در کشورشان تجربه کنند و اقتصاد نابودشان را رشد دهند و به رشد اقتصادی چشمگیری دست یابند و این روند تا امروز همچنان ادامه دارد.
تولید محصولات کشاورزی از مهمترین صادرات این کشور است و در صادرات بادام هندی و فلفل سیاه رتبه یک دنیا و در تولید برنج رتبه دوم دنیا است.
همچنین پوشاک و کفش تولید ویتنام شهرت جهانی دارد. تولیدات صنعتی، فناوری های پیشرفته و فناوری اطلاعات به سرعت در حال رشد و جا باز کردن در اقتصاد این کشور هستند. همچنین با تولید ۳۱۸ بشکه نفت در روز، سومین تولید کننده نفت جنوب شرق آسیا بشمار می آیند.
از نظر مذهبی، حدود ۷۴ درصد مردم این کشور باورهای محلی و یا بدون دین هستند. بودایی ها حدود ۱۳ درصد و مسیحیان حدود ۸ درصد جمعیت را تشکیل می دهند.
در حال حاضر ویتنام رسماً یک کشور کمونیستی تک حزبی است اما در عمل سیاست های نظام سرمایه داری را دنبال می کند.
روز اول: رسیدن به هوشیمین
پرواز حدود ساعت ۷ بعدازظهر به زمین نشست و پس از گذر از صف طولانی کنترل پاسپورت وارد هوشیمین شدیم. نرخ چنج صرافی های فرودگاه به ازای هر دلار ۲۳۱۰۰ دونگ (واحد پول ویتنام) بود و برایم جالب بود که کشوری هست که ارزش پول آن تفاوت فاحشی با ریال خودمان ندارد. تقریباً هر دونگ ۵ ریال میشد.
در فرودگاه سیم کارت نامحدود یک ماهه به قیمت حدود ۷ دلار گرفتیم و از فرودگاه خارج شدیم.
هتل ۳ ستارهای را در مرکز شهر گرفته بودم. قیمتهایی که تاکسی ها می گفتند خیلی پرت بود بنابراین اپلیکیشن Grab که مانند اوبر در سایر کشورهاست را سریعاً نصب کردم و با مبلغ حدود ۵ دلار مسافتی حدود ۱ ساعت را تا هتل رفتیم.
البته نام قدیمی هوشیمین، سایگون است که هنوز هم نام رایج آن بین مردم ویتنام همان است اما به احترام هوشیمین، رهبر آزادی بخش ویتنام به نام او تغییر نام پیدا کرده است.
حجم عظیم موتور سیکلتها در شهر شوکهام کرده بود. در هر لحظه صدها موتور در اطراف ماشین بودند. حدود ۸.۵ میلیون موتور پلاک دار در شهر وجود دارد.
پس از چک این تا ساعت ۱۱ شب در کنار رودخانه سایگون به قدم زدن پرداختیم. یک چیز جالبی که توجهم را جلب کرد کافه های کنار خیابان بود که صندلیهای کوتاهی مانند صندلی های حمام خودمان داریم در پادو رو ها گذاشته بودند و مردم روی آنها مینشینند.
نکته دیگری که خیلی جلب توجه می کرد تعداد ماشین های مدل بالا و گران قیمت بود. در یک پیاده روی مختصر یک ساعته ده ها بنز آخرین مدل، پورشه و یک مازراتی مشاهده کردم. هیچ ماشین کهنه و فرسوده ای در شهر نبود و ظاهراً سطح رفاهی مردم بالا بود.
روز دوم: گشت شهر و تونلهای جنگ ویتنام
صبح پیاده راهی کاخ استقلال شدیم. ورودی ۴۰.۰۰۰ دونگ معادل ۱.۶ دلار بود. کاخ بسیار ساده و به دور از هرگونه تجملاتی بود. از نظر معماری هم هیچ ویژگیای در آن یافت نمی شد.
برای کسانی که کاخهایی مانند گلستان و سعدآباد و … را در تهران دیده باشند، این کاخ هیچ جذابیتی نخواهد داشت. در آخر بازدید به پشت بام کاخ رفتیم که نمای زیبایی به میدان بزرگ پیش رو داشت و سپس از محوطه کاخ خارج شدیم.
کمی آنطرفتر کلیسایی ملقب به کلیسای نوتردام بود که در جلوی آن یک میدان به همین نام قرار داشت. کلیسا در حال مرمت بود و اجازه بازدید نمیدادند. هرچند که علاقه چندانی هم به بازدید آن نداشتم.
به نظرم معماران اروپایی اوج هنرشان را در ساخت کلیساهای داخل قاره اروپا به خرج دادهاند و در قارههای دیگر پسمانده هنرشان را قی کرده اند.
پس از کمی گشت زنی در بافت شهر و صرف نهار به یک آژانس مسافرتی رفتیم تا گشت فردا برای بازدید دلتای رودخانه مکونگ را هماهنگ کنیم. همانجا گشت بعدازظهر برای دیدن تونل های زیرزمینی سربازان ویتنامی که به تونل های کوچی معروف هستند را هم هماهنگ کردم.
سپس به هتل بازگشتیم تا کمی استراحت کنیم و ساعت ۱۳ راهی دیدن تونلهای زمان جنگ بشویم.
تونلها در نزدیکی شهری به نام کوچی در ۶۰ کیلومتری شمال غرب سایگون واقع شده اند.
این تونلها که یک شبکه بسیار بزرگ به مجموع ۲۵۰ کیلومتر هستند جهت ارسال مهمات، نیروی نظامی، بیمارستان و همچنین جنگ با سربازان آمریکایی توسط ویت کنگها ساخته شد.
زندگی درون این تونلها اصلاً ساده نبود و بسیاری از سربازان ویتنامی با مشکل عقرب، مالاریا، کمبود هوا، آب شرب و کرم روده مواجه بودند اما بهترین روش برای مقابله با سربازان تا دندان مسلح آمریکایی و جنگندهها و بمبافکنهای آنها بود.
البته چریکهای ویتکنگ معمولاً روزها در تونلها بودند و شبها بیرون میآمدند اما در زمان حمله آمریکاییها گاهی چندین روز در زیر زمین باقی میماندند.
عرض تونلها به گونهای بود که سربازان درشت هیکل آمریکایی نمی توانستند در آن حرکت کنند و ارتفاع آن هم کمتر از ۱.۲ متر بود که عملاً پیش روی در آن را بسیار دشوار میکرد.
همچنین در طول مسیر آن هم انواع مختلفی از تلهها ساخته شده بود. حدود ۷۰ متر از این تونل را برای امتحان پیمودم و کمر و زانوهایم به شدت درد گرفت.
تصور زندگی چند روزه سربازان در آن هوای نمناک، کم اکسیژن و تاریک آن زیر هم برایم سخت بود.
در بخشی از محوطه تعدادی اسلحه زمان جنگ ویتنام گذاشته بودند و در ازای خرید فشنگ می توانستیم با آنها شلیک کنیم. از مسلسل گرفته تا کلاشینکف و ام ۱۶ آمریکایی و سلاح های کمری. کل گشت ما در این سایت حدود ۳ ساعت طول کشید و سپس راهی برگشت به سایگون شدیم.
وقتی به سایگون رسیدیم یکراست به سمت خیابان Ben Thanh رفتیم که یک بازار غذاهای خیابانی بود. انواع غذاهای سنتی، بین المللی و آب میوههای مختلف وجود داشت.
یک پسر اهل غازیانتپ ترکیه هم پیدا کردم که دونر کباب میفروخت و کمی با او گپ زدم.
حدود ۱۱ شب برای استراحت به هتل بازگشتیم. پیاده روی در شهر به هیچ وجه به من احساس نا امنی نمی داد و این یکی از نکات بسیار مثبت این کشور بود.
روز سوم: گشت دلتای مکونگ
ساعت ۷:۳۰ صبح یک مینیبوس دنبال ما آمد و پس از یک توقف در فروشگاهی که محصولات تولید شده با الیاف بامبو را میفروخت، ساعت ۱۰ به دلتای مکونگ رسیدیم.
با قایق به طرف دیگر رودخانه رفتیم و کندوهای زنبور عسل را نشان دادند و چای و عسل امتحان کردیم.
سپس کمی پیاده روی کردیم و در استراحتگاه دیگری با میوههای استوایی و موسیقی ویتنامی پذیرایی شدیم.
بعد سوار قایقهای پارویی شدیم و ۲۰ دقیقهای در کانالهای آب در بین مزارع و باغها گذر کردیم تا به قسمت دیگری از دلتا رسیدیم. در آنجا سوار قایق های حصیری گردی شدیم که هدایتشان مهارت خاصی نیاز داشت.
کمی لابلای کانال ها با این قایقها گشت زدیم و سپس به سمت قایق اصلی مان رفتیم تا ما را به محل خوردن نهار برسانند.
در اینجا نهار سرو شد که ما سفارش یک ماهی سوخاری بزرگ دادیم و بسیار خوشمزه بود.
همچنین در این منطقه تعدادی کروکودیل هم نگهداری میشد که افراد میتوانستند با پرداخت ۱۰.۰۰۰ دونگ با یک قلاب به آنها گربهماهی بدهند. به نظرم رسید از هر راه ممکن سعی دارند حداکثر ممکن از توریسم پول در بیاورند.
سپس به سمت قایق موتوری بازگشتیم تا طرف دیگر مکونگ بازگردیم و سوار مینیبوس بشویم. در راه بازگشت از یک پاگودا بودایی بازدید کردیم.
انواع مجسمههای بزرگ بوداها از خندان گرفته تا خوابیده و چاق و … در آنجا وجود داشت.
همیشه وقتی پیروان بودا را در حال پرستش مجسمه بودا می بینم به خود می گویم که اینان اصلاً آموزه های بودا را درک نکرده اند و از بودا هم خدا و یا بتی ساختهاند مانند میلیون ها خدای هندوئیسم.
حدود ساعت ۴:۳۰ بعدازظهر راهی بازگشت شدیم و ساعت ۷ در سایگون بودیم.
به سراغ یک دفتر توریستی رفتیم و بلیت اتوبوس شبرو به شهر دالات گرفتیم که با تخفیف هر نفر ۱۰$ شد.
تا ساعت ۱۰ شب که اتوبوس حرکت میکرد وقت آزاد داشتیم.
به سمت خیابان Nguyen Trai رفتیم که تعداد زیادی از برندهای معروف دنیا را داشتو بعضی از آنها تخفیف های خوبی گذاشته بودند. پس از صرف شام به سمت دفتر توریستی بازگشتیم.
اتوبوس رأس ساعت جلوی دفتر آماده حرکت بود. مجموعاً ۴۰ صندلی در سه ردیف داشت که کاملاً حالت تختخوابی داشتند.
روز چهارم: دالات، شهر آبشارها
ساعت ۴:۳۰ صبح به دالات رسیدیم. خواب آلوده از اتوبوس پیاده شدم و دیدم چندین موتور سیکلت و ماشین کنار اتوبوس ایستادهاند. ظاهراً برای رساندن مسافرها به هتلهایشان آمده بودند.
هوا بسیار خنک بود چون شهر دالات در ارتفاع ۱۵۰۰ متری قرار دارد و خنکترین شهر ویتنام بشمار میآید.
سوار یک تاکسی شدیم تا ما را به محل اقامتمان که یک ویلای دور از شهر و کنار دریاچه “هو توین لام” بود برساند.
شهر دالات به طور عجیبی زیبا، تمیز و سرسبز بود و تفاوت بسیاری با هوشیمین داشت.
یک پیرمرد و پیرزن درب ویلا که پرچین کوتاهی داشت را باز کردند و بدون اینکه کلمهای انگلیسی بدانند اتاق را نشان دادند.
برای خواب کوتاهی به رخت خواب رفتم و وقتی بیدار شدم دیدم ساعت ۱۱:۳۰ است. به سرعت بیرون زدیم تا روز را از دست ندهیم. مناظر بیرون بینهایت زیبا و چشم نواز بود. دریاچهای آرام که دور تا دور آنرا جنگلهای سوزنیبرگ پوشانده بود و تمام ساختمانهای آن منطقه ویلاهای بسیار زیبا بود.
پس از گشتی کوتاه، یک تاکسی گرفتیم تا به یکی از دهها آبشار اطراف برویم که آبشار فیل Elephant Waterfall نام داشت و حدود ۲۰ کیلومتری جنوب غربی دریاچه واقع بود.
آبشاری پر آب و بسیار خلوت بود که چشم انداز زیبایی داشت. سپس راهی آبشار دیگری به اسم داتانلا Dayanla Waterfall شدیم که معروفتر بود و جاذبههای متنوعی در کنار آن راه اندازی شده بود.
یک سورتمه بسیار مهیج که بلیت آن ۶.۵ دلار بود تا پایین آبشار میرفت و پس از کمی عکاسی دوباره با سورتمه به بالا برگشتیم.
در کنار آبشار یک منطقه بزرگ به فعالیتهای ورزشی با طناب اختصاص داده شده بود. با ریسمانهای مختلف درختان بهم وصل شده بودند که برای رد شدن از هر مرحله میبایست از توانایی جسمی و تعادل خوبی برخوردار باشید.
طی کردن کل مسیر دو ساعت وقت نیاز داشت که متاسفانه زمانی که ما رسیدیم دیگر تعطیل شده بود.
به سمت ویلا بازگشتیم و برای شام به رستوران کنار دریاچه رفتیم.
روز پنجم: آبشار پونگور و رفتن به نهاترانگ
صبح زود راهی بزرگترین آبشار منطقه که پونگور نام داشت شدیم که حدود یک ساعت از دالات فاصله داشت.
آبشار طبقاتی بزرگی بود که دهانههای متعددی داشت و عرض آن بالغ بر ۲۰۰ متر میشد. بر خلاف آبشارهای قبلی، این یکی خیلی شلوغ بود اما زاویه خلوتی را برای عکاسی پیدا کردم .
سپس راهی پارک مجسمهها شدیم. این پارک فضای باز بزرگی بود که با سیمان و گل مجسمههای زیبایی را در آن ساخته بودند. برایم جالب بود که از هیچ، چه جاذبه گردشگری ای ساخته بودند.
حدود یک ساعتی در آنجا ماندیم و راهی برگشت به دالات شدیم که با اتوبوس به شهر بعدی برویم.
در بین راه با راننده تاکسی توافق کردیم که در ازای دریافت حدود ۴۰ دلار ما را به نهاترانگ برساند. مبلغ بلیت اتوبوس برای ۴ نفر هم همین حدود میشد.
در راه محل اقامت را رزرو کردم که یک سوئیت دو خوابه در یک برج لب ساحل با نمای دریا بود.
وقتی رسیدیم هوا ابری بود و باد ابرهای متراکمی را به همراه خود میآورد.
کل بعدازظهر را به گشت زدن در خط ساحلی و کوچه پس کوچههای شهر پرداختیم.
همچنین پیگیر بلیت اتوبوس به شهر بعدی که دانانگ بود شدیم که قیمت آن حدود نفری ۲۰ دلار بود و در نهایت توانستیم بلیت هواپیما به قیمت ۲۸ دلار بخریم.
در رویای درست کردن املت روی اجاق گاز سوئیتمان، ۱۵ کیلومتر در شهر به دنبال گوجه چرخیدیم که نیافتیم. عجیب بود که هیچگونه سوپرمارکت بزرگ و یا سبزیفروشی در شهر نبود و تمام سوپرها کوچک با تعداد محدودی میوه بودند.
روز ششم: گشت در نهاترانگ
صبح تصمیم گرفتیم که به جزیره Hon Tre برویم تا در پارک آبی Vin Pearl تفریح کنیم. قیمت ۳۸ دلاری بلیت و همچنین هوای ابری با احتمال بارش باران باعث شد صرف نظر کنیم و به شنا در ساحل زیبای شهر که من را یاد ساحل کوپاکابانا در ریو میانداخت اکتفا کنیم.
برای نهار به یک رستوران سنتی رفتیم که گوشت را بصورت خام میآورد و خودمان باید در یک منقل سفالی که روی آن توری بود، باربیکیو میکردیم. تجربه بسیار جالبی بود و به ذهنم رسید که اگر کسی این سبک رستوران را در ایران راه بیاندازد حتماْ موفق خواهد شد.
برای بعدازظهر پیاده راهی معبد Ponagar شدیم که بر روی تپهای واقع بود و مهمترین سایت تاریخی شهر بشمار میآمد. قدیمی ترین قسمت های این معبد در قرن ۷ میلادی ساخته شده است. هرچند که پیش تر از آن و در قرن دوم هم بر روی این تپه یک معبود چوبی وجود داشته و پس از حملهای که به آن می شود و نابود میشود، معبد سنگی و آجری در قرن ۷ جایگزین می شود.
با غروب آفتاب به یک بازار شبانه در یکی از کوچههای فرعی نزدیک ساحل رفتیم و سپس به آپارتمان بازگشتیم.
روز هفتم: دانانگ
ساعت ۸ صبح از نهاترانگ به دانانگ پرواز کردیم و ساعت ۸:۴۵ به دانانگ رسیدیم. در این شهر هم یک سوئیت گرفته بودم که حدود شبی ۱۱ دلار بود.
وسایل را داخل گذاشتیم و با یک grab (مانند اسنپ خودمان) راهی بانا هیلز شدیم که پل دستان طلایی در آنجا واقع بود.
حدود ۴۵ دقیقه در راه بودیم تا به پارکینگ مجموعه رسیدیم.
قیمت بلیت ورودی حدود ۳۲ دلار بود که کمی اذیت کننده بود. ابتدا سوار یک تله کابین شدیم که حدود نیم ساعت از کوهستانی جنگلی با مناظر بسیار زیبا بالا رفت تا به ارتفاع حدود ۱۵۰۰ متری رسیدیم. هوا در این منطقه بسیار خنک و مه گرفته بود.
ورودی پل دستان طلایی با فاصله کمی از ایستگاه تله کابین قرار داشت. طول پل ۱۵۰ متر بود اما اندازه پل از آن چیزی که فکر میکردم خیلی کوچکتر بود. بر اساس عکسهایی که دیده بودم فکر میکردم ۳ برابر این باشد.
برایم جالب بود که اواسط سال ۲۰۱۸ افتتاح شده است اما به سرعت تبدیل به یکی از جاذبههای اصلی کشور ویتنام شده و پر از توریست بود آنچنانکه هرچه کردم نشد یک عکس خلوت بگیرم.
در ادامه یک مسیر پیاده روی بود که به سمت یک باغ گل میرفت که با مجسمهها و فضاسازیهای زیبایی آراسته شده بود و در انتهای مسیر آن یک مجسمه بزرگ بودا قرار داشت.
در این قسمت فضاسازی های بسیار جالبی شده بود و به گونهای ساخته شده بود که افراد با سلایق مختلف بتوانند در کنار مجسمهها و فضاسازیها عکسهای زیبا بگیرند.
دوباره به سمت پل دستان طلایی بازگشتیم تا سوار تلهکابینی شویم که به کوه بعدی میرفت و در آنجا چیزی شبیه دیزنیلند را ساخته بودند.
سبکهای مختلف معماری از گوتیک تا پاگودای چینی را در اینجا پیاده کرده بودند.
این قسمت پر از انواع رستورانها بود و یک هتل هم داشت و همچنان در حال بناهای جدید بودند.
حدود ساعت ۳ به پایین بازگشتیم و دوباره با grab راهی جایی در جنوب دانانگ به اسم کوه مرمری Marble mountain شدیم.
اینجا یک مجموعه معبد بود که در کوه و برخی از معابد در دل غارها ساخته شده بودند.
در مهمترین معبد در غار بزرگی بود که تالار بسیار بزرگی داشت و چندین خفاش از حفرههای سقف آن رفت و آمد میکردند.
مجسمه بودای داخل این غار یک علامت آلمان نازی روی سینهاش داشت. وقتی تحقیق کردم فهمیدم آلمانها از روی این نماد بودیستی کپی برداری شده است.
این نماد که در زبان سانسکریت سواستیکا “swastika” نام دارد به معنای خوب برای بودن است. در فرهنگ هند و اروپا، این نشان بر روی اشیا یا مردم ایجاد میشد تا برای آنان شانس خوب بیاورد که برای هزاران سال متداول بوده است.
این نماد بعدها به عنوان نماد نازیسم شناخته شد چون به عنوان نشان حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان بهکار گرفته شد. بنابراین بعد از جنگ جهانی دوم وجهه بدی در اروپا پیدا کرد.
پس از بازدید این مجموعه در ساعت ۱۷ به سمت هتل بازگشتیم.
شب تصمیم گرفتیم که پیاده به سمت پل اژدها برویم. وقتی به کنار رودخانه رسیدیم و هنوز یک کیلومتر با پل فاصله داشتیم دیدیم که از دهان اژدها آتش بیرون میآید.
همچنان که پیش میرفتیم چندین بار این اتفاق افتاد.
کمی بعدتر با فشار از دهان آن آب به بیرون اسپری شد.
وقتی به فاصلهای که مناسب عکس گرفتن بود رسیدیم دیگر این اتفاق نیوفتاد.
در اینترنت سرچ کردیم و دیدیم دو روز در هفته در ساعت ۹ شب این پل برای بازدیدکنندگان این این کار را انجام میدهد و متاسفانه ما نتوانسته بودیم از آن عکس بگیریم.
از یک سوپر مارکت کمی رب گوجه و تخممرغ و کره گرفتیم و در سوئیت یک املت دلچسب درست کردیم و خوابیدیم.
روز هشتم: جزیره چام و شهر تاریخی هویآن
ساعت ۸ صبح یک grab گرفتیم که ما را به بندری نزدیک هویآن برساند و نیم ساعت بعد در بندر بودیم. بلیت گشت نیمروزه جزیره چام ۶۵۰ دونگ بود که به چانه زدن ۵۵۰ دونگ خریدیم و نیم ساعت بعد سوار یک قایق ۲۰ نفره راهی جزیره شدیم.
بخاطر موجها و تلاطمهای دریا ضربههای بدی به قایق میخورد و ستون فقرات آدم را له میکرد.
بالاخره یک ساعت بعد به جزیره چام رسیدیم و از قایق پیاده شدیم. ابتدا یک موزه محلی بود که تعدادی از ماهیان این منطقه را بصورت خشک شده و یا در الکل به نمایش گذاشته بودند و سپس کمی در بافت روستا گشت زدیم.
نیم ساعت بعد با قایق راهی جزیره کوچکی کنار جزیره چام شدیم که اسنورکلینگ کنیم.
آب چندان شفاف نبود و تنوع ماهی آنچنانیای هم نداشت.
از کل لوازم اسنورکلینگ هم فقط یک ماسک به مسافران دادند. خیلی توی ذوقم خورد. به نظرم اصلا ارزش وقت گذاشتن نداشت و پولمان را دور ریختیم.
دوباره به جزیره چام برگشتیم تا دوش بگیریم و نهار بخوریم. نهار دریایی مفصلی تدارک دیده بودند و سپس ساعت ۱۳:۳۰ به بندر برگشتیم. از آنجا یک تاکسی گرفتیم تا به شهر هویآن برویم.
هویآن در قرن شانزدهم با هدف ایجاد یک بندر تجاری ساخته شد و بخاطر معماری دست نخورده آن در سال ۱۹۹۹ به عنوان یکی از شهرهای میراث جهانی در یونسکو به ثبت رسید.
یک رودخانه هم از وسط شهر میگذشت که پل معروفی به نام پل ژاپنی بر روی یکی از شاخههای فرعی رودخانه ساخته شده بود.
شهر پر از ساختمانها و معبدهایی بود که موزه شده بودند و در طول خیابان اصلی آن تماماً مغازههای فروش صنایع دستی بود.
بافت تاریخی خیابانهای این شهر پر از توریست بود و اجازه ورود ماشین به آن را نمیدادند.
در یک کافه سنتی نشستیم تا هوا تاریک شود و قایق بگیریم تا روی رودخانه گشت بزنیم.
یکی از جذابیتهای هویآن گشت شبانه با قایقهای تزئین شده با چراغ است که حدود ۸ دلار برای یک ربع گشتزدن میگیرند.
ناگهان باران شدیدی گرفت و ترجیح دادیم پس از ۱۰ دقیقه گشت زدن برگردیم.
مجبور شدیم حدود یک ربع زیر باران پیاده برویم تا از بافت تاریخی خارج شویم و بتوانیم تاکسی بگیریم.
وقتی برگشتیم در سوئیت ساندویچ درست کردیم و خوابیدیم.
روز نهم: دونگهوی، شهر غارها
ساعت ۷ صبح با اتوبوس راهی دونگهوی شدیم و ساعت ۱۲:۳۰ اتوبوس ما را در یک بلوار پیاده کرد. کل مسیر باران میبارید اما وقتی رسیدیم بند آمده بود.
تا هتلی که رزرو کرده بودم ۹ دقیقه پیاده بود.
از ریسپشن پرسیدم که چگونه میتوان از غارها بازدید و آیا در این هوای بارانی هم امکان بازدید غارها وجود دارد؟
توضیح داد که ۳ غار اطراف روستای فونگنا وجود دارد که پکیج تورها در هر روز فقط ۲ غار را میبرند.
غارها شامل غار فونگنا (Phong Nha)، غار بهشت (Paradise Cave) و غار تاریک (Dark Cave) بود که غار تاریک فعالیتهایی شامل زیپ لاین، کایاکسواری، شنا و گلی شدن در غار را هم داشت.
قیمتها بین ۴۵ دلار تا ۶۵ دلار با ترانسپورت از هتل و نهار بود.
تصمیم گرفتیم روز بعد خودمان با ماشین محلی تا روستای فونگنا برویم و در آنجا از غار تاریک و غار فونگنا بازدید کنیم.
عصر کمی نم باران باریدن گرفت و تا خواستیم کمی در شهر پیادهروی کنیم، ناگهان دوباره با شدت شروع شد و دوان دوان تا یک کافه رفتیم و پس از دو ساعت که باران کمتر شد به هتل بازگشتیم و خوابیدیم.
روز دهم: غارهای بینظیر فونگ نا
ساعت ۸ صبح به بلوار جلوی هتل رفتیم و داشتیم فکر میکردیم که از یکنفر بپرسیم که ماشینهای محلی که به فونگنا میروند کجا هستند که یک مینیبوس جلوی پای ما نگه داشت و گفت فونگنا.
خوشحال و خندان سوار شدیم. مسیر ۴۵ دقیقهای را یک ساعت و نیمه طی کرد و چندین پیرزن روستایی در مسیر سوار کرد. همچنین این مینیبوس کار حمل مرسولات هم انجام میداد و هر چند دقیقه کنار جاده میایستاد و یک نفر چیزی به شاگرد شوفر که یک دختر بود تحویل میداد و در روستاهای بین راه هم افراد دیگری بستهها را تحویل می گرفتند.
روستای فونگنا بسیار زیبا و توریستی بود و تعداد زیادی آژانس مسافرتی داشت.
سراغ یکی رفتیم و قرار شد نفری ۶ دلار به او بدهیم تا ما را به غار تاریک و غار فونگنا ببرد.
یک ماشین فورد شاسی بلند فوقالعاده داشت و ما حسرت میخوردیم که چرا چنین ماشینهایی در ایران نیست و اگر هم باشد هیچ روستایی ایرانی توان خرید چنین ماشینی را ندارد.
نیم ساعت بعد ابتدای غار تاریک بودیم.
بلیت ورودی حدود ۲۰ دلار بود و مسئول آنجا گفت که آقایان و خانمها فقط با مایو اجازه بازدید دارند و حتی کفش و صندل هم نباید به پا داشته باشیم.
یک صندوق امانات هم برای گذاشتن لوازم بود که جداگانه باید پول میدادیم. پس از تعویض لباسها، کفشها، موبایلها، لباسها و پولهایمان را داخل ماشین گذاشتیم تا صرفهجویی کرده باشیم و از گیت رد شدیم.
صبر کردند تا یک گروه حدود ۲۰ نفره بشویم. ابتدا به هر کسی یک جلیقه نجات و یک کلاه کاسکت دادند و سپس با یک زیپ لاین به طول بیش از ۳۰۰ متر باید از رودخانه رد میشدیم.
بعد باید کمی تا دهانه غار شنا میکردیم و سپس وارد میشدیم.
ورودی بزرگی داشت که با تختههای چوبی مسیر آن مشخص شده بود و من را یاد غار گومانتونگ در بورنئو میانداخت.
کمی که وارد شدیم و غار تاریک شد، هد لمپهای روی کلاهها را روشن کردیم و جلیقهها را از تن در آوردیم. روی دیوارها فسیل یک جانور دریایی ماقبل تاریخ هم دیده می شد که حدود ۳۰ سانتی متر طول داشت.
حدود یک ربع در دالانهای غار پیش رفتیم تا اینکه راهنما گفت کمی جلوتر آخر غار است. بیست دقیقه بمانید و برویم.
من آخرین نفر بودم و دیدم از جلوی گروه سر و صدای زیادی میآید و بعضی جیغ و داد میکنند و برخی میخندند.
نزدیک به انتهای غار که با آخرین دالان میخورد آب تا زانویم بود اولین قدم را که برداشتم سر خوردم و تا کمر در آب افتادم.
کف آب گل رسی بسیار لغزندهای بود و همه در حال سرخوردن و گلی شدن بودند.
تجربه بسیار هیجانانگیزی بود.
سپس برگشتیم و در مسیر در یک حوضچه دیگر که آب بسیار شفافی داشت خودمان را شستیم و از غار بیرون آمدیم.
سپس باید ۱۰ دقیقهای با کایاکهای بادی پارو میزدیم تا به سمت دیگر رودخانه برویم.
آنجا هم یک فعالیت هیجانانگیز دیگر در انتظار بود.
یک زیپلاین بود با این تفاوت که باید یک دستگیره که به یک قرقره متصل بود را میگرفتیم و تا وسط رودخانه میرفتیم و سپس از ارتفاع ۳ متری به داخل آب میپریدیم.
آنقدر دوست داشتم که چندین بار اینکار را انجام دادم و سپس به گیت ورودی رفتیم تا دوش بگیریم و لباس بپوشیم.
وقتی دوش گرفتیم و بیرون آمدیم از ماشین خبری نبود. باران هم همان موقع شروع شد.
ما با یک مایو مانده بودیم زیر باران و تمام پول و موبایل و مدارک و خلاصه هرچه داشتیم در ماشینی بود که دیگر نبود. تا روستا هم ۱۵ کیلومتر فاصله داشتیم.
یک ربع بعد یکی از پرسنل غار آمد و گفت به راننده زنگ زده و گفته تا نیم ساعت دیگر میآید.
نیم ساعت بعد راننده خوشحال و خندان آمد بدون هیچ معذرت خواهی و ما را سوار کرد. به سمت روستای فونگنا برگشتیم و بلیت یک قایق گرفتیم که حدود ۱۵ دلار میگرفت تا ما را به غار برساند. برای کاهش هزینه با ۳ نفر توریست دیگر همسفر شدیم.
۲۰ دقیقه در طول رودخانه ادامه دادیم تا به دهانه غار رسیدیم.
قایق رانها که یک مرد و یک زن بودند به محض ورود موتور قایق را خاموش کردند و با قایق شروع به پارو زدن کردند.
ابتدای این غار بسیار شبیه رودخانه زیرزمینی جزیره پالاوان در فیلیپین بود اما به نظرم رسید به مراتب از آن زیباتر است.
حدود ۲ کیلومتر رفتیم و سپس ما را پیاده کردند تا بقیه مسیر را پیاده روی کنیم.
عظمت تالار این غار مسحورم کرده بود. حدود یک ساعت در غار پیاده روی و عکاسی کردیم و در نهایت از کنار همان دهانهای که با قایق وارد شده بودیم بصورت پیاده خارج شدیم.
انواع مختلفی از استلاگمیتها و استالاکتیتها را به زیباترین شکل ممکن میشد در این غار مشاهده کرد.
همچنین حوضچههای رسوبی زیبایی هم در قسمتی از غار تشکیل شده بود.
به نظرم رسید که این غار تا به امروز زیباترین غاری است که به چشم دیده ام.
قایق در بیرون غار منتظر ما بود و سپس راهی برگشت شدیم. گشتزنی ما در داخل این غار زیبا حدود یک ساعت طول کشده بود.
حدود ساعت ۴ بعدازظهر بازدید هر دو غار خاتمه یافته بود و در یک رستوران محلی نشستیم که نهار بخوریم.
باران شدید دوباره باریدن گرفت. تلاش کردم برای برگشت تاکسی grab بگیرم اما ظاهراً در روستاها و شهرهای کوچک فعال نیست. با یک راننده توافق کردیم که در ازای حدود ۲۱ دلار ما را به شهر برگرداند و ساعت ۶:۳۰ بعدازظهر در دونگهوی بودیم. تصمیم گرفتیم برای صرفهجویی در زمان، بصورت شب رو به شهر بعدی برویم.
از ریسپشن خواستم که یک بلیت اتوبوس شب رو به شهر نینبین برایم رزرو کند.
گفت دو اتوبوس وجود دارد. یکی نه و نیم شب که پر شده است دیگری ۷:۳۰ که هنوز جای خالی دارد و حدود ۶ صبح به مقصد میرسد. نیم ساعت وقت داشتیم که کوله ببندیم و راهی ایستگاه بشویم.
۷:۱۵ در ترمینال حاضر بودیم و راس ساعت حرکت کردیم.
روز یازدهم: نین بین، شهر رودخانهها
ساعت ۲:۱۵ صبح گیج و منگ با صدای شاگرد راننده بیدار شدیم و از اتوبوس پیاده شدیم.
هتلی که گرفته بودم بیرون شهر و نزدیک جاذبههای طبیعی آن بود.
درجا یک تاکسی جلوی ما توقف کرد و با مبلغ معادل ۲.۵ دلار، پس از بیست دقیقه رانندگی ما را به هتل رساند که یک ویلا بدون دیوار و پرچین وسط شالیزار بود.
تمام چراغها خاموش بود و خبری از ریسپشن نبود. مجموعاً حدود ۱۰ اتاق داشت. در همه اتاقها غیر از یکی قفل بود.
به داخل رفتیم و لوازم را داخل گذاشتیم. یک تخت دو نفره داشت که جای کافی برای ۴ نفر ما نبود.
در گوشه حیاط یک انباری پیدا کردم که درب آن باز بود. از داخل انباری یک خوشخواب پیدا کردم و داخل اتاق آوردیم و خوابیدیم.
کل شب خواب دیدم که از دیوار یک هتل بالا رفتهام و دوربینهای هتل من را ثبت کردهاند و پلیس دنبال من میگردد و با چهره مبدل در حال فرار به سمت فرودگاه هستم.
صبح با صدای کلید در قفل در بیدار شدم. صاحب هتل بود. وقتی دید داخل هستیم کلی معذرت خواهی کرد.
با خودم گفتم که اگر ایران بود با اردنگی ما را بیرون میانداخت یا به پلیس زنگ میزد.
ریسپشن هم پکیجهای مختلف تور را میفروخت اما بجای اینکار یک راننده گرفتیم که در ازای کل روز که در اختیار ما بود، ۲۱ دلار میگرفت.
ابتدا به ترانگآن Trang An رفتیم که اسکله سوار شدن قایقها بود. بلیت هر نفر حدود ۹ دلار بود. ۳ مسیر وجود داشت که زیباترینشان مسیر شماره ۳ بود و سه ساعت هم طول میکشید.
بر اساس شماره روی بدنه قایقها، ۱۵۰۰ قایق پارویی در آن اسکله بود و من در تعجب بودم که چه درآمدی را از گردشکری برای مردم کشورشان ایجاد کردهاند.
یه خانم قایق ران ما بود و ۴ پارو هم در قایق بود که در طول مسیر ما هم پارو بزنیم.
اولین توقف در کنار معبدی به نام معبد ماهی بود زیرا در ساحل رودخانه کنار معبد صدها ماهی خاکستری رنگ حدود ۳۰ سانتیمتری جمع شده بودند.
یک ربع در محوطه معبد بودیم و دوباره سوار بر قایق شدیم. کمی بعد با قایق وارد یک غار شدیم که گذر از آن یک ربع طول کشید. گاهی باید سر را پایین میآوردیم تا بتوانیم از زیر سقف غار گذر کنیم. غیر از صدای پارو هیچ صدای دیگری نبود.
از دیدن این غار خیلی لذت بردم.
از غار که در آمدیم مناظر خیلی متفاوت شده بود و تمام اطراف پر از نیزار شده بود.
کوههای صخرهای اطراف بسیار پر شیب و تقریباً عمودی از زمین بیرون زده بودند و تمام درههای بین کوهها را آب فرا گرفته بود.
کمی جلوتر وارد غار دیگری شدیم که اندکی کوتاهتر بود و سپس به معبد دیگری رسیدیم که بزرگتر و زیباتر از معبد قبلی بود.
قایقران حتی کلمهای انگلیسی نمی دانست تا بتوانم از او کمی اطلاعات بگیرم. پس از اندگی گشت زدن دوباره سوار قایق شدیم که مسیر را ادامه بدهیم.
مسیر رودخانه هرچه پیش میرفت زیبا و زیباتر میشد.
در نهایت حدود ساعت ۲ بعدازظهر گشت با قایق تمام شد و به اسکله قایقها بازگشتیم.
سایت بعدی که میخواستیم بازدید کنیم معبدی به نام Hang Mua بود که بر روی یک صخره واقع شده بود.
مسیر تا نوک صخره خیلی زیبا بود و چندین منظرگاه داشت که مشرف بر یکی از مسیرهای قایقها بود.
حدود ۴۶۰ پله تا بالای صخره بود و در بالا یک مجسمه اژدها روی خط الراس صخره ساخته بودند.
کمی ماندیم و پس از عکاسی به پایین بازگشتیم.
مقصد بعدی دریاچه تامکوک بود که یک ربع تا هتل فاصله داشت. در این دریاچه هم میشد قایق سواری کرد. یک لوژ زیبا کنار دریاچه بود و در آنجا نشستیم و قهوه و کیک بجای نهار خوردیم و سپس به هتل برگشتیم.
برای شام پیاده به سمت دریاچه آمدیم و در یک رستوران که پاستا و پیتزای ایتالیایی داشت شام خوردیم و سپس به هتل برگشتیم.
از دختر صاحب هتل خواستم که برایمان بلیت اتوبوس رزرو کند. گفت اتوبوسی که از نینبین به هانوی میرود نفری ۷ دلار است و یک هزینه تاکسی تا نینبین هم باید بپردازیم اما هزینه ون لوکس نفری ۱۰ دلار است و از جلوی هاستل سوار میکند. قرار شد فردا ساعت ۸:۳۰ صبح ون دنبال ما بیاید.
روز دوازدهم: هانوی
طبق برنامه ماشین ون دنبال ما آمد. خیلی لوکستر از آن چیزی بود که فکرش را میکردم. صندلیهایش مانند صندلی بیزینس هواپیما بود.
عمده مسیر اتوبان بود. راننده و شاگردش آنقدر بلند صحبت میکردند که نه میشد خوابید و نه از مناظر بیرون لذت برد.
دو ساعت و نیم بعد به هانوی پایتخت ویتنام رسیدیم. فرق زیادی با هوشیمین نداشت. شلوغ و پر ترافیک و پر دود با دو و نیم میلیون موتور سیکلت در شهر. همچنین مانند هوشیمین و یا حتی بیشتر، پر از ماشین های لوکس و آخرین مدل.
هتل را در مرکز شهر گرفته بودم. پس از چکاین از هتل بیرون رفتیم تا از آژانسهای مسافرتی یک گشت دو روزه با کشتی کروز بر روی هالانگبی بگیریم.
خیلی تعریف خلیج هالونگ یا همان هالونگ بی را شنیده بودم و یکی از اهداف اصلی سفرم دیدن این خلیج بود که یکی از عجایب هفتگانه طبیعی دنیا بشمار میآمد.
با بررسی چند کشتی مختلف، بالاخره یک کشتی ۵ ستاره به قیمت هرنفر ۲۴۰ دلار برای دو روز و یک شب گرفتیم که ترانسپورت رفت و برگشت از هتل تا کشتی را هم شامل میشد.
تفاوت قیمت کروزهای ۴ و ۵ ستاره چیزی حدود ۱۰۰ دلار بود اما کیفیت خدمات فاحشی داشتند. تصمیم گرفتم که در اینجا صرفهجویی نکنم و از این دو روز نهایت لذت را ببرم.
سپس شروع کردیم به گشتزنی در شهر و دیدیم روی اکثر فروشگاهها نوشته شده تخفیف جمعه سیاه (Black Friday) و تخفیفات گاه تا ۸۰٪ بود. از آنجا که پیشبینی خرید در سفر را نکرده بودیم، بودجه چندانی هم برای اینکار در نظر نگرفته بودیم و به خرید یکی دو تکه لباس اکتفا کردیم.
تعداد زیادی فروشگاه در مرکز شهر بود که روز آنها Made in Vietnam زده بود و کاپشن و لباس و کولهپشتی و غیره میفروختند. عمده این لباسها بی کیفیت بود. برندهای زیادی از لوازم طبیعت گردی را دیده بودم که محصولاتشان در ویتنام تولید میشد و کیفیت بسیار بالایی داشتند اما هرچه گشتم خبری نبود.
در مرکز شهر از یک کلیسا که نزدیک هتلمان بود بازدید کردیم و برای شام به یک پیتزا فروشی ایتالیایی رفتیم و سپس به هتل بازگشتیم.
روز: خلیج هالانگبی
ساعت ۸ صبح یک مینیبوس جلوی هتل دنبال ما آمد و راهی جزیرهای به نام توآن چااو شدیم که بندر کشتیهای کروز در آن قرار داشت.
طی این مسافت حدود ۳.۵ ساعت طول کشید و حدود ظهر در بندر بودیم و نیم ساعت بعد سوار کشتی شدیم.
کشتیهای هالانگبی یا چوبی هستند یا فلزی. چوبیها بسته به تر و تمیزی و خدماتشان ۳ یا ۴ ستاره هستند و کشتیهای فلزی ۵ ستارهاند. البته سطح خدمات کشتی های ۵ ستاره هم خیلی می تواند متفاوت یاشد.
از بندر سوار یک قایقی شدیم که شبیه یدک کش بود و با آن حدود ۱۰ دقیقه رفتیم تا به کشتی مان رسیدیم. کل پرسنل برای خوشامدگویی به ورودی کشتی آمده بودند. نماینده کاپیتان توضیحاتی در خصوص کشتی و پرسنل آن و همچنین برنامه های چند روز آینده به ما ارائه کرد.
سپس کلیدهای اتاقها به افراد داده شد. موقع دادن کلید به من گفت شما یک سورپرایز از طرف کمپانی مالک کشتی دارید. پیش خودم گفتم شاید یک چیز هیجان انگیز در اتاقم گذاشته باشند. حدس زدم به خاطر این باشد که به موقع رزرو تور دو روزه هالانگبی گفته بودم تور اپراتور هستم و این سفر یک پیش برنامه برای اجرای تور در آینده است.
به اتاق رفتم و تازه فهمیدم سورپرایز چه بود.
بهترین اتاق کشتی را به من داده بودند. درست در جلوی کشتی با یک بالکن زیبا و دید بسیار عالی.
کشتی راه افتاد و کم کم مناظر خلیج هالانگ نمایان شد.
مناظر بسیار زیبا بود اما آنگونه که از عجایب هفتگانه طبیعی انتظار داشتم شگفتزدهام نکرد. آب کدر و سبز بود و من در ذهنم دائماً با آبهای شفاف فیلیپین و اندونزی مقایسهاش میکردم. به نظرم جزایر صخرهای سرسبز النیدو در فیلیپین از اینجا به مراتب زیباتر بود.
بر روی بالکن اتاق رفتم و نسیم خنکی که میوزید را عمیق نفس کشیدم. باید دست از مقایسه بر میداشتم و از اکنون لذت میبردم.
نهار ساعت ۱۳ سرو شد. ترکیبی از انواع غذاهای دریایی شامل میگو، لابستر، خرچنگ، صدف، هشت پا و ماهی مرکب که مرحله به مرحله سرو شد و هر کدام بسیار خوشمزه طبخ شده بود و به زیبایی هرچه تمامتر تزئین شده بود.
می توانم بگویم خوشمزهترین غذای دریایای بود که تا آن موقع خورده بودم.
حدود ساعت ۱۶ کشتی در نزدیکی جزیرهای پهلو گرفت و دوباره سوار یدککش که در تمام مسیر به پشت کشتی چسبیده بود شدیم تا به سمت جزیره برویم.
حدود دو کیلومتری پیاده روی کردیم تا به ورودی غار رسیدیم.
غار در ارتفاع یک کوه سنگی با پوشش گیاهی انبوه قرار داشت که با بالارفتن از حدود ۱۴۰ پلکان به آن رسیدیم. طول غار حدود ۶۰۰ متر بود و از آنجا که عظمت و زیبایی غارهای فونگنا را دیده بودم دیگر این غار برایم جلوهای نداشت.
کمی بعد راهی بازگشت به کشتی شدیم.
پس از صرف یک شام عالی کشتی در یک خلیج کوچک پهلو گرفت و راهنما گفت که اگر بخواهیم میتوانیم در آب شنا کنیم.
هوا خنک بود و دما چیزی حدود ۱۷ درجه سانتیگراد بود. تصمصم گرفتم که این تجربه را از دست ندهم. به عقب کشتی رفتم و به همراه ۴ نفر دیگر از مسافران در آب شیرجه زدیم. دمای آب از دمای هوا هم سردتر بود و پس از ۵ دقیقه احساس کردم که همه وجودم در حال لرزیدن است. سریع از آب بیرون آمدم و خودم را خشک کردم و به اتاق رفتم.
روز چهاردهم: بازگشت به هانوی
صبح زود موقع طلوع آفتاب بیدار شدم تا صحنه باشکوه فراز آمدن خورشید از پس جزایر سربرآورده از درل اقیانوس را نظاره کنم. همیشه عاشق تغییر رنگ آسمان در زمان طلوع بودهام. از لاجوردی به بنفش و سپس به سرعت صورتی و در نهایت آبی.
هر لحظه آن به یک تابلو نقاشی میمانست و نمیدانستم که این لحظه زیباتر است یا صحنهای که چند ثانیه قبلتر دیدم.
سیر دل نگاه کردم و سپس به رستوران رفتم تا صبحانه بخورم. همه چیز رویایی بود.
صبحانه بسیار مفصلی تدارک دیده بودند و سپس کشتی لنگر کشید و به سمت بندر راهی شدیم. حدود نیم ساعت بعد در نزدیکی یک لاگون کوچک زیبا متوقف شدیم تا کسانی که میخواهند کایاک سواری کنند سوار یدک کش شده و به داخل لاگون بروند.
در آنجا یک سکوی شناور روی آب ساخته بودند و پس از پوشیدن جلیقه سوار کایاک شدیم. طول لاگون را طی کردیم و در انتها یک غار آبی بود که وقتی از آن رد شدیم وارد یک لاگون دیگر شدیم.
بسیار مناظر زیبا و چشم نواز بود. حضور در چنین فضایی لذت کایاک سواری را دوچندان میکرد.
دلم نمیخواست برگردیم. به نظرم مناظر پیرامون آنقدر زیبا بود که دل کندن را سخت میکرد. پس از یک ساعت برگشتیم و سوار کشتی شدیم. تنها ۴۵ دقیقه فرصت داشتیم تا دوش بگیریم و لوازم را از اتاق جمع کنیم و کلید را تحویل بدهیم.
حدود ساعت ۱۱ به بندر رسیدیم و پس از تشکر از پرسنل از کشتی بیرون آمدیم.
دوباره باید مسیر ۳.۵ ساعته تا هانوی را میپیمودیم که من کل آن را به خواب رفتم. وقتی به هتل رسیدیم و لوازم را داخل اتاق گذاشتیم، سریعاً سراغ یک آژانس مسافرتی رفتیم و بلیت اتوبوس برای صبح روز بعد به مقصد شهر کائوبانگ در شمال ویتنام گرفتیم.
بقیه روز را به گشتزنی در کوچه پس کوچههای هانوی گذراندیم. از یک کوچه رد شدیم که بخاطر لوازم تزئینات کریسمس میفروخت و بخاطر نزدیکی به ایام کریسمس حال و هوای خاصی داشت.
روز پانزدهم: رفتن به شمال ویتنام، شهر کائوبانگ
ساعت ۷ صبح با اتوبوسی که صندلیهای مثلاً تختخوابی داشت و پاهایم داخل آن جا نمی شد راهی کائوبانگ شدیم. حتی وسط راهرو هم کلی آدم نشانده بود و مردم از سر و کول هم بالا میرفتند. خوشبختانه آخرین صندلیها را به ما داد و دیگر نیاز نبود زیر دست و پای آدمهایی که رد میشدند له بشویم. حدود ۷ ساعت در راه بودیم که بخش زیادی از مسیر کوهستانی و بسیار پر پیچ و خم بود.
بعدازظهر به آنجا رسیدیم. شهری کوچک که اصلاً توریستی نبود ولی باز هم پر از ماشینهای مدل بالا بود. هتل کوچک و ارزانی گرفته بودیم که صبحانه نداشت. راهی گشت داخل شهر شدیم. تعداد زیادی فروشگاههای بزرگ لوازم خانگی و الکترونیکی و … در شهر بود که قیمتهایی بسیار پایین داشتند.
بعداً فهمیدیم که این شهر چون نزدیک چین است، حکم شهر بانه خودمان را دارد و یک بازار مرزی برای فروش اجناس چینی بشمار میآید.
غذای خیابانی خاص خودشان را هم داشتند که غاز باربیکیو شده بود و به کرات کنار خیابان دیدیم که میفروختند.
هدف ما از آمدن به این شهر این بود که آبشارهای بان جیوک Ban Giok را ببینیم که گفته میشد از زیباترین آبشارهای کشورشان است و همچنین غارهای زیبایی هم در نزدیکی آنجا وجود دارد.
شب خیلی زود به خواب رفتیم.
روز شانزدهم: آبشار بان جیوک واقع در مرز چین
صبح از ریسپشن پرسیدیم که چجوری تا آبشار بریم. گفت جلوی هتل منتظر مینی بوس محلی وایسیم و بریم روستای Thuy. از اونجا دیگه راهی نیست. کمتر از بیست دقیقه بعد سوار مینی بوس بودیم. مسیر حدود ۲ ساعت یا کمی بیشتر طول کشید و وسط روستا ما را پیاده کرد.
هوا سرد بود و دما چیزی حدود ۵ الی ۷ درجه سانتیگراد بود.
هیچ رفت و آمد ماشین در کار نبود ولی پشت سر هم کامیون و تریلی از وسط روستا رد می شد. احتمالاً برای حمل کالا به چین و برعکس بود.
در گوگل مپ نگاه کردم و دیدم حدود ۵ کیلومتر تا آبشار راه داریم. تا خواستیم راه بیوفتیم یک مینیبوس محلی دیگر ترمز کرد و بالا پریدیم.
جلوی یک ساختمان پلیس ما را پیاده کرد. پرسیدم آبشار کجاست و ویتنامی جواب داد. با دست اشاره کرد که اداره پلیس برویم. در جلوی اداره یک مامور سمت ما آمد و به هر نفر یک فرم داد که تکمیل کنیم.
ظاهراً پاسگاه مرزبانی بود و آبشار بر روی یک رود مرزی با چین قرار داشت. فرم را پر کردیم و از جلوی حیاط اداره مسیری حدوداً یک کیلومتری را رفتیم تا به آبشار رسیدیم.
توریستهای چینی را میدیدیم که در آنطرف رودخانه بودند و سوار قایق میشدند تا از آبشار بازدید کنند.
این آبشار بسیار کوچکتر از آنچیزی بود که در عکسها دیده بودم و فهمیدم که ما در کمآبترین فصل سال به آنجا آمدهایم.
کمی عکاسی کردیم و راهی بازارچه محلی کنار آبشار شدیم. یک کافی شاپ بود که قهوه ویتنامی میفروخت. این قهوه با تمام قهوههای دنیا متفاوت است زیرا بجای شیر در آن سفیده تخم مرغ زده شده میریزند.
ظاهراً در زمان جنگ با آمریکا اختراع شده. در آن زمان شیر خیلی نایاب میشود و مردم ویتنام بجای شیر سفیده تخم مرغ را که خوب زده شده و حسابی کف کرده بجای شیر در قهوه خود میریزند و تا به امروز این نوع قهوه همچنان مرسوم مانده است.
من مزه این قهوه را دوست داشتم اما به نظرم کمی زیادی شیرین بود زیرا خودشان شکر به آن اضافه میکنند.
سپس پیاده راهی جاده اصلی شدیم.
حدود ۴ کیلومتر تا غارهای بانجیوک راه داشتیم که تصمیم گرفتیم معطل مینیبوس نشویم و پیاده برویم.
غار در دل یک کوهستان سرسبز واقع شده بود. ورودی کوچکی داشت اما وقتی وارد شدیم متوجه شدم اصلاً غار کوچکی نیست. تالارهای متعددی داشت و استلاگمیتها و استلاکتیتهایش گاه به ۶ متر می رسید.
از دیدن این غار بسیار شگفت زده شدم و هرچه از دیدن آبشار بان جیوک مایوس شده بودم، این غار جبران کرد. همچنین در دل غار حوضچههای رسوبی متعددی شبیه باداب سورت خودمان بوجود آمده بود.
حدود ۴۵ دقیقه بازدید غار طول کشید و سپس راهی بازگشت شدیم.
تا سر جاده اصلی را مجدداً پیاده آمدیم و از آنجا منتظر مینیبوس محلی شدیم و حدود ۳ ساعت بعد در شهر کائوبانگ بودیم.
وسایل و کولهپشتیها که در انبار هتل گذاشته بودیم را برداشتیم و راهی ترمینال اتوبوسرانی شدیم. ساعت ۷ بعدازظهر در ترمینال بودیم و از شانس خوب ما نیم ساعت بعد یک اتوبوس به هانوی میرفت.
شب را در اتوبوس و در جادههای پر پیچ و تاب به سختی خوابیدیم.
روز هفدهم: بازگشت به هانوی و پایان سفر
نیم شب به هانوی رسیدیم. با یک Grab به سمت هتل رفتیم و خوشبختانه ریسپشن بیدار بود. اتاقهایمان را تحویل گرفتیم و خوابیدیم. همراهانم در این روز پرواز داشتند تا به ایران بازگردند و من باید به مدت ۱۲ روز دیگر میماندم تا تور ویتنام که خلاصه شده همین سفر بود را اجرا کنم.
در مجموع چیزی حدود یکماه در ویتنام سپری کردم و باز هم در روز آخر سفر احساس میکردم از این کشور خسته نیستم و میتوانم باز هم بمانم و از طبیعت زیبای آن سیراب شوم.
سفرنامه ویتنام
پادکست ویتنام
برای شنیدن پادکست ویتنام بر روی این نوشته کلیک کنید
سلام شهاب جان. چه زمانی برای ویتنام مناسبه؟ سپاس
چقدر شگفت انگیزه که اینهمه شوق و انگیزه سفر دارین
سلام و درود شهاب عزیز
امیدوارم جه حالت عالی باشه
من با شما از طریق رادیو ماجرا و اولین پادکستتون آشنا شدم که دقیقا یادم نیس سفر به کجا بود.
حالا اومدم و دونه دونه سفرنامه هارو میخونم و خودم رو در این نقاطی که طی کردین میبینم، چه زیبا نوشتید و چه سایت ساده و زییا، امیدوارم این سایت پا برجا بمونه چون واقعا انتقال دهنده حس خوب زیادیه. امیدوارم بتونم یک روز باهاتون سفر کنم و این لذت هارو از نزدیک لمس کنم.
سلام شهاب عزیز من سفرنامه ویتنام شما را خوندم و چون اخیرا عازم ویتنام هستم کلی لذت بردم و استفاده کردم ، دمت گرم استاد گرامی، با ارادت سیامک دانایی
سلام و عرض ادب سیامک جان.
خوشحالم سفرنامه ویتنام مفید بوده برایت. به امید دیدارت دوست قدیمی.