طبق روال اکثر مواقع که پس از اجرای یک تور به سفر شخصی می روم، اینبار هم پس از اجرای تور برزیل و تور پرو، تصمیم گرفتم تا عمر سفر را دراز کنم و از مکزیک و کوبا بازدید کنم که در این سفر ۳ نفر از همسفران قبلی نیز همراهی ام کردند. برای اخذ ویزای مکزیک حضوری به درب سفارت رفتم و آنجا یک برگه زده بودند که بر روی آن یک آدرس ایمیل بود که میبایست به آن آدرس ایمیل زده و درخواست را مستقیماً ارسال می کردیم. همانروز ایمیل را فرستادم و یک هفته بعد جواب داده شد که به گواهی شغلی، ترجمه شناسنامه، سند ملکی، پرینت ۶ ماهه بانکی برای اخذ ویزا نیاز است. سریعاً جواب دادم که مدارک را تهیه می کنیم و لطفاً وقت سفارت را اعلام کنید. یک هفته بعد ایمیل جدیدی برایم آمد که وقت سفارت تعیین شده بود. من دیگر پاسخی ندادم اما هفته بعد ایمیل دیگری آمد که چون وقت سفارت را تایید نکرده ام کنسل شده است و مجدداً سه هفته دیگر ایمیل زدن ها ادامه پیدا کرد تا در نهایت وقت سفارت جدیدی داده شد. همه افراد باید شخصاً به مصاحبه بروند و در خود سفارت از شما عکس گرفته می شود. خانمی که مصاحبه می کرد سوالات بسیار زیادی پرسید که بعضاً هیچ ربطی به او نداشت و اگر عطش سفر و ترس برهم خوردن رویای سفرم به مکزیک نبود، جمله ای نثارش می کردم و خارج می شدم. به هر روی ۱۰ روز بعد ویزای هر ۴ نفر ما صادر شد و سفر کم کم شکل گرفت. از ایران فقط بلیت رفتن به برزیل و از برزیل به پرو را خریده بودیم و خرید بلیت پرو به مکزیک را به بعد موکول کردیم.
مختصری درباره مکزیک:
کشور مکزیک با وسعتی حدود ۱٫۹۷۲٫۵۵۰۰ کیلومتر مربع (۱۷٪ بزرگتر از ایران) سیزدهمین کشور دنیا از نظر وسعت و با حدود ۱۲۰ میلیون نفر جمعیت، یازدهمین کشور پرجمعیت دنیاست. مردم این کشور به زبان اسپانیولی صحبت می کنند و دین اکثر آنها مسیحیت است که از این بین پیروان کاتولیک با ۸۲.۷٪ در اکثریت هستند. از نظر سیاسی این کشور فدرال است و مکزیکوسیتی با بیش از ۲۱ میلیون نفر پایتخت و بزرگترین شهر مکزیک است. این کشور مهد تمدن های متعددی مانند Olmec ، Tultec ، Teotihuacan ، Teotihuacan ، Zapotec ، Maya و Aztec در آمریکای مرکزی بوده است. در سال ۱۵۱۹ تمدن های بومی مکزیک مورد حمله اسپانیایی ها قرار گرفت و با شکست تمدن تئوتیهوآکان، در سال ۱۵۲۱ پادشاه اسپانیا این کشور را به زمره مستعمرات خود اضافه کرد. پس از سه قرن در سالهای ۱۸۱۰ تا ۱۸۲۱ جنگهای استقلال در گرفت تا اینکه این کشور از اسپانیا جدا شد. از نظر جغرافیایی این کشور کوهستانی است و در قسمتهای شمالی خشک و در سایر قسمتها سرسبز است. تنها قسمت کم ارتفاع و پست آن یوکاتان و کینتانارو واقع در شرق است. ار نظر اقتصادی این کشور بسیار قدرتمند است و یازدهمین اقتصاد دنیا را دارد که بخشی از آن به واسطه تولید نفت و بخش دیگر به واسطه توافق های تجاری با آمریکاست. نرخ بیکاری و تورم در این کشور پایین است و صادرات غیز نفتی آن عمدتاً نقره، میوه و سبزیجات، پنبه و قهوه را شامل می شود.
سفرنامه مکزیک
روز اول: سلام مکزیکو سیتی
پس از پایان تور کشور پرو، به همراه ۳ نفر از همسفران راهی کشور مکزیک شدیم. از آنجا که بسیاری از پروازهایی که به مقصد مکزیک میرفت در بوگوتا پایتخت کلمبیا و یا پاناماسیتی پایتخت پاناما توقف داشت و من نمیدانستم که این کشورها از ما ویزای ترانزیت میخواهند یا خیر، بنابراین بلیت Aeromexico را گرفتم که کمی گرانتر بود اما مستقیم میرفت.
پرواز از لیما حدود ۵ ساعت طول کشید و هواپیما ده دقیقه آخر را بر فراز مکزیکوسیتی پرواز کرد. از بالا تا چشم کار میکرد چراغ بود.
صف ویزا ۴۰ دقیقه طول کشید اما بدون هیچ صحبتی مامور پلیس مهاجرت مهر ورود را در پاسپورتم زد. نرخ چنج در فرودگاه ۱۸ پزوتا به ازای هر دلار بود. سیم کارتی به اسم سیمتل که گفته میشد از بقیه بهتر است را به قیمت ۱۹۵$P خریدم و با ۳۰۰$p هم ۳ گیگ اینترنت خریدم و راهی هتل شدم.
هتلی ارزان در نزدیکی سفارت کوبا گرفته بودم زیرا باید همان روز پیگیر ویزای کوبا میشدم. مکزیکوسیتی پر ترافیک بود اما نه به اندازه تهران. اکثر ماشینها مدرن بودند و خیابانها دلباز با پیادهروهای بزرگ و فضای سبز زیبا.
پس از تحویل اتاق راهی سفارت کوبا شدیم. دربان یک برگه داد و گفت در شعبه بانکی واقع در ۷۰۰ متری سفارت باید مبلغ ۱۲۶۵ پزو که حدود ۷۰ دلار میشد واریز کنیم. پس از واریز به سفارت برگشتیم. خانمی خوشرو پشت باجه گفت رزرو بلیت و اقامت را به همراه یک فرم پرشده بدهیم.
مجبور شدیم به هتل برگردیم تا با لپ تاب یک بلیت رزرو کنم و همچنین یک رزرو اقامت آماده کنم. از سفارت بیرون آمدیم و در شهر پیاده به گشت زدن پرداختیم. اکثر میدانهای شهر دارای نمادهای بسیار بزرگ و زیبا بود. از میدان ریپابلیکا بازدید کردیم و کمی از غذاهای کنار خیابانی امتحان کردیم.
بر خلاف آنچه که تصور میکردم، غذاها اصلا تند نبود اما در کنار هر غذا سسهای بسیار تندی میگذاشتند. بطور کلی مزه غذاها با زائقه من بسیار سازگار بود. در خیابان Polanco که جزو محلههای بسیار شیک شهر بود یک فرش فروشی به اسم تهران نظرمان را جلب کرد که کنجکاوی ما را به داخل آن کشاند و با صاحب ایرانی آن کمی خوش و بش کردیم.
پس از چند ساعت گشت زدن به هتل بازگشتیم. رزرو بلیت کار پیچیده ای نبود اما در هیچ یک از سایتهای رزرو اقامت، اجازه گرفتن هتل در کوبا را نمیداد. ساعتها تلاش من نتیجه نداد و در نهایت با فتوشاپ یک رزرو جعلی درست کردم و با چشمانی خسته خوابیدم.
روز دوم: دریافت ویزای کوبا و پرواز به کنکون
صبح پس از پرینت رزرو بلیت و رزرو اقامت راهی سفارت کوبا شدیم. یک فرم به ما دادند که آنرا پر کنیم. فرم پر شده به همراه رزرو بلیت رفت و برگشت را دادم و رزرو اقامت را ندادم. خانمی که مسئول مدارک بود به من گفت فقط یک آدرس هتل در فرم بنویسم و به چیز دیگری نیاز نیست. ده دقیقه بعد هم یک برگه به ما دادند که حکم ویزای کوبا بود. خوشحال و خندان بیرون آمدیم و به یک آژانس مسافرتی رفتیم که یک پرواز به شهر Cancun واقع در ساحل شرقی مکزیک و سپس رفت و برگشت به هاوانا را از همان شهر بخریم. گزینههای زیادی را بررسی کردم و بهترین حالت این بود که همان روز عصر به سمت کنکون پرواز کنیم و ۵ روز بعد هم به سمت کوبا. سپس برگردیم و دیدن بقیه جاذبههای مکزیک را به بعد از بازگشت از کوبا موکول کنیم. در نهایت بلیت مکزیکوسیتی به کنکون حدود ۱۴۰ دلار شد و بلیت رفت و برگشت هاوانا ۲۵۰ دلار. به هتل بازگشتیم و سریعاً چک اوت کردیم و راهی فرودگاه شدیم.
ساعت ۷ پرواز کردیم و دو ساعت بعد در فرودگاه کنکون به زمین نشستیم. هتلهای کنکون بسیار گران بود و در شهری به اسم Puerto Morelos در ۳۰ کیلومتری جنوب کنکون هتل ساحلی به قیمت شبی ۶۰ دلار گرفتم. از همان فرودگاه یک ماشین دوج شاسی بلند مدل ۲۰۱۶ به قیمت روزی ۵۰ دلار آمریکا اجاره کردم. البته برای دپوزیت باید کردیت کارت داشته باشید که ۲۰۰ دلار را از آن کسر میکردند و پس از برگرداندن ماشین به حساب بر میگشت. خوشبختانه گواهینامه بینالمللیام همراهم بود.
پس از چککردن کامل ماشین و پر کردن فرمها و پرس و جو در مورد شرایط بیمه و خسارتها، ماشین را تحویل گرفتم. اولین تجربه رانندگیام با ماشین آمریکایی بود. اولین چیزی که توجهم را جلب کرد صندلی نرم آن بود. سپس متوجه شدم که کلا ماشین نرمی است و در دست اندازها سیستم فنربندی ماشین بسیار عالی عمل میکند. نکته عجیب آن برایم مصرف پایینش بود که حدود ۷ لیتر در ۱۰۰ کیلومتر بود. شب به هتل رسیدیم و خوابیدیم.
روز سوم: پورت مورلوس و ساحل آن
ساحل شهر پورت مورلوس بسیار زیبا بود و تا ظهر در ساحل بودیم و شنا کردیم. سپس راهی کنکون شدیم تا کمی پول چنج کنیم و گشتی در شهر بزنیم. کنکون شهر ساحلی فوقالعاده زیباییست که در تمام خط ساحلی آن هتلهای بسیار گرانقیمت و لوکس ساختهاند. در مرکز شهر یک بازار قرار دارد که عمدتاً صنایع دستی میفروشند و قیمتهای مناسبی دارند. فروشگاه Oxxo مانند سوپر دریانیهای خودمان همه جا دیده میشود. شهر پر از توریست آمریکایی بود و ظاهراً اینجا پاتوق آمریکایی علاقمند به ساحل است.
عصر هنگام به هتل بازگشتیم.
روز چهارم: ادامه مسیر به سمت جنوب
صبح پس از صبحانه از هتل چک اوت کردیم تا از یکی از Cenote های معروف آن منطقه بازدید کنیم. Cenote ها حفرههای صخرهای بزرگی هستند که در داخل آنها آب شیرین وجود دارد و یکی از جاذبههای مهم گردشگری مکزیک بشمار میآیند. ما به سمت شهر Tulum رفتیم و در فاصله کمی از شهر یکی از زیباترین سنوتهها که Grand Cenote نام داشت دیدن کردیم. این سنوته به یک سفره آب زیرزمینی متصل است و متاسفانه به دلیل اینکه از روز قبل در دفتر غواصی مربوطه رجیستر نکرده بودیم، نتوانستیم در داخل غار آبی آن غواصی کنیم.
برای من یکی از خاصترین تجارب اسنورکلینگ زندگیام بود. آب بسیار شفافی داشت و چندین لاکپشت برکهای هم در سنوته در حال شنا کردن بودند.
منظره زیرآب فوق العاده بود. پرتوهای انوار خورشید از لای صخرهها و درختان به پایین میآمد و به زیر آب میرسید، تصویر بینظیری را ایجاد میکرد.
سه ساعتی در سنوته ماندیم و سپس راهی شهر ساحلی بعدی به اسم Playa del Carmen شدیم.
برای من شنا در این سنونه ها از مهمترین لذت های سفر مکزیک بود.
در ساحل شهر Tulum یک پیرامید در کنار دریا داشتند که چون ورودی آن نفری ۲۰ دلار بود که به نظر خیلی غیر منطقی میرسید (از ورودیه چیچن ایتزا بیشتر بود) از دیدن آن صرف نظر کردیم.
شهر Playa del Carmen بسیار توریستی و پر از مراکز خرید بزرگ و هتلهای لوکس بود. کمی در ساحل قدم زدیم و سپس از بندر یک اتوبوس دریایی به قیمت ۱۵۰ پزو گرفتیم که ۴۵ دقیقهای ما را به جزیره Cozumel رساند.
این جزیره بسیار توریستی بود و پر از هتلهای خوب و سواحل زیبا برای شنا. بهترین سایت غواصی ساحل شرقی مکزیک هم در همین جزیره است. ساعت ۸:۴۵ دقیقه با آخرین اتوبوس دریایی با سمت Del Carmen و هتلمان بازگشتیم.
روز پنجم: دریاچه باکالار
صبح پس از صبحانه جاده ساحلی را به سمت جنوب ادامه دادیم. قصد داشتیم در کنار دریاچه باکالار اقامت کنیم. حدود سه ساعت تا دریاچه پیمودیم و سپس در موازات ساحل به سمت جنوب امتداد دادیم. به مدت دو ساعت تمام اقامتهای کنار دریاچه را یک به یک توقف کردم اما همگی پر بودند. ظاهراً بخاطر یک عروسی بزرگ کل، هتلها و هاستلها گرفته شده بود. فقط کمی کنار دریاچه توقف کردیم و تصمیم گرفتیم باز به سمت جنوب امتداد دهیم و در شهر چیتومال که در مرز کشور بلیز Belize واقع است اقامت کنیم. حدود ساعت ۱۰ شب به چیتومال رسیدیم و خسته و کوفته به خواب رفتیم.
روز ششم: بازگشت به کنکون و رفتن به کوبا
عصر این روز به کوبا پرواز داشتیم بنابراین صبح زود به سمت کنکون راهی شدیم. مسافت طولانی بود و با حداکثر سرعت راندم. رانندگان مکزیکی بسیار رانندگان قانونمند و خوبی هستند و با وجودی که ماشین پلیس در شهرها بسیار زیاد است اما در جادهها پلیس خیلی کم بود و من هیچ دوربین ترافیکی ندیدم.
به فرودگاه رسیدیم و پس از تحویل دادن ماشین سوار هواپیما شدیم تا راهی کوبا شویم.
ادامه سفرنامه مکزیک به پس از بازگشت از کوبا اختصاص دارد.
روز هفتم: بازگشت از کوبا
پرواز ما ساعت ۳ بعد از ظهر به فرودگاه کنکون نشست. از آنجا که در قسمت قبل سفر داشتن ماشین اجارهای خیلی به ما مزه داده بود، دوباره برای اجاره ماشین اقدام کردیم و با کلی چک و چونه یک کرایسلر بزرگ و جادار را به مبلغ روزی ۴۰ دلار اجاره کردیم که ۱۴ روز بعدی هم دستمان باشد. مراحل قرارداد و چک کردن ماشین خیلی زمان گرفت و عملاً بعدازظهر را از دست دادیم. تصمیم گرفتیم که شب را در کنکون بخوابیم و روز بعد به سمت چیچنایتزا راهی شویم.
روز هشتم: چیچن ایتزا، یکی از عجایب هفتگانه دنیا
از کنکون تا چیچنایتزا دو ساعت و نیم راه است. ورودیه ۲۴۲ پزو بود. کمی که از گیت رد شدیم از لابلای درختان عظمت این هرم سنگی نمایان شد.
آفتاب بسیار داغی بر سر میتابید اما اهمیتی برایم نداشت. اینهمه راه آمده بودم تا یکی از مهمترین عجایب هفتگانه دنیا را ببینم.
یک دور کامل دور آن چرخیدم و سپس زاویه غروب خورشید را بررسی کردم و نقطه مناسب عکاسی را با توجه به نقطه غروب انتخاب کردم.
البته این سایت فقط به این هرم اختصاص ندارد و آثار تاریخی متعدد دیگری هم در این مجموعه یافت میشود.
اطراف هرم با فاصله کمی تعداد زیادی دکه فروش صنایع دستی بود که ارزانترین و متنوعترین صنایع دستی در مکزیک تا آن روز را آنجا دیدم.
حدود ۲ بعدازظهر هوا خیلی گرم شد و اکثر توریستها برای شنا در سنوتهای که نزدیک آنجا بود از مجموعه خارج شدند و من خوشحال بودم که فرصت عکاسی فراهم شده است.
حدود ساعت ۴ متوجه شدم که سایت تا ساعت ۴:۳۰ بیشتر باز نیست و بنابراین سریع با همان نوری که چندان مطلوبم نبود تعدادی عکس گرفتم و از مجموعه خارج شدیم.
از آنجا به سمت Merida حدود دو ساعت راندیم و در هتلی که در بین راه رزرو کرده بودم اقامت کردیم.
روز نهم: شنا در سنوتهها
شهر مریدا مرکز سنوتههای مکزیک است. تعداد زیادی سنوته با فاصله حدود یک ساعت رانندگی اطراف شهر است که میتوانید با ورودیه کمی (کمتر از ۵ دلار) از آنها بازدید و در آنها شنا کنید.
از روز قبل کلی سرچ کردم و آدرس بهترین سنوته منطقه به اسم Cuzuma را پیدا کرده بودم. پس از طی کمی خاکی به یک پارکینگ رسیدیم. از آنجا ما را سوار یک واگن متحرک روی ریل کردند که توسط یک اسب کشیده میشد. حدود ۲۰ دقیقهای به این صورت پیمودیم تا به سنوته رسیدیم.
دهانه ورودی حدود ۲ متر عرض و ۴ متر طول داشت اما باید حدود ۲۰ متر پایین میرفتیم تا به آب برسیم.
حدود یکساعت ماندیم و از یک سکویی که حدود ۴ متر ارتفاع داشت چندین بار در آب شفاف آن شیرجه زدم.
وقتی از سنوته خارج شدیم تازه متوجه شدم که دو سنوته دیگر که در نزدیکی آنجا قرار دارد هم قرار است ببینیم.
آنها هم بسیار زیبا بودند اما چون دهانه ورودی بسیار کوچک بود و نور بسیار کمی داخل میآمد امکان عکاسی نبود.
در نهایت پس از ۳ ساعت آبتنی بسیار لذت بخش راهی بازگشت به هتل شدیم.
روز دهم: پلنکه، شهر آبشارها و معبدها
صبح زود راهی پَلِنکه Palenque شدیم. مسیر کمتر از ۳۰۰ کیلومتر بود اما کوهستانی و بسیار پر پیچ و خم. از آن بدتر دستاندازها بود که هر صد متر یک دستانداز گذاشته بودند و کیفیت جاده هم افتضاح بود و اختلاف زیادی با جادههایی که تا آن روز در مکزیک دیده بودیم داشت.
حدود ۹ ساعت بعد به پالنکه رسیدیم. به سرعت به سمت معبد پالنکه که از مهمترین سایتهای مایایی است رفتیم. از آنجا که اکثر سایتهای تاریخی مکزیک ساعت ۱۶:۳۰ تعطیل میکردند، فقط یک ساعت فرصت بازدید داشتیم. سایت پالنکه حدود ۹۰۰ سال قدمت داشت و روزگاری از شهرهای بسیار مهم مایاها بشمار میآمد.
در کل مدت بازدید از اینهمه دقت مکزیکی ها در حفظ آثار تاریخی شان متعجب بودم و آرزو میکردم کاش ما هم چنین بودیم. پس از بازدید به سمت هتل رفتیم و خوابیدیم.
روز یازدهم: آب تنی در یک آبشار زیبا
صبح از هتلچکاوت کردیم تا به سمت آبشار Robert Barrios برویم که در فاصله یک ساعتی شهر قرار داشت. ورودیه پارکینگ ۵۰ پزو و ورودیه آبشار هر نفر ۱۰۰ پزو بود. یک راهنما هم بصورت رایگان همراه ما راهی شد. پس از ۱۰ دقیقه پیاده روی به یک آبشار ۶ متری زیبا رسیدیم. من که خیلی ذوق زده شده بودم سریع مایو پوشیدم که از بالای آبشار به پایین بپرم اما راهنما گفت صبر کن. هنوز ۴ آبشار دیگر مانده است. آبشار دوم از قبلی هم زیباتر بود اما باز باید صبر میکردیم. در نهایت چند دقیقه بعد به آبشار سوم رسیدیم که بسیار زیبا بود و حوضچههای متعددی در پای آن داشت و در آب شیرجه زدیم.
راهنما گفت دنبالش به زیر آبشار بیایم. سپس گفت که یک متر به زیر آب بیایم و دنبالش شنا کنم. درست زیر صخره آبشار یک غار کوچک بود که ۴ نفر در آن جا میشدند. اولین باری بود که چنین چیزی میدیدم. بر خلاف صدای زیاد آب در آن بیرون، در این زیر سکوت عمیقی حاکم بود و نور از دهانه کوچک زیر آب به داخل میآمد. از آنجا خارج شدیم و یکی یکی از آبشارها به پایین شیرجه زدیم. آخرین آبشار حوضچه بزرگی داشت که شاید طول آن به ۱۵۰ متر میرسید.
تقریباً ۴ ساعت در این مجموعه آبشارها ماندیم و به سختی از آن دل کندیم تا راهی شهر بعدی به نام سنکریستوبال شویم که ۴ ساعت با ما فاصله داشت.
باز هم جاده به طرز کلافهکنندهای بسیار پر دستانداز بود و متوسط سرعت کمتر از ۴۰ کیلومتر در ساعت بود. خوشبختانه دو نفری به نوبت رانندگی میکردیم. عصر به سنکریستوبال رسیدیم و در هتل خوابیدیم.
در نزدیکی این شهر یک دره به اسم Canion del Sumidero وجود داشت که تصمیم گرفتیم روز بعد از آن بازدید کنیم.
روز دوازدهم: حرکت به اکساکا Oaxaca
ساعت ۹ صبح به سمت مرکز شهر رفتیم تا بپرسیم چگونه میتوان به دره رفت و آنجا رفتینگ انجام داد اما متاسفانه فهمیدیم که تورهای رفتینگ به دره از ۸ صبح حرکت میکنند و حتما باید از شهر هماهنگ شود. ظاهراً نمیشد که ما خودمان به ورودی دره برویم و همانجا تور رفتینگ را از اپراتورها بخریم و از آنجا که نمیخواستیم یکروز از برنامه عقب بیفتیم تصمیم گرفتیم که به سمت شهر بعدی یعنی Oaxaca برویم. جاده کیفیت خوبی داشت اما هر ساعت باید برای پرداخت عوارض که بین ۳۶ تا ۷۲ پزو بود (ضربدر ۲۰۰ کنید به تومان میشود) توقف میکردیم.
حدود ۷ بعدازظهر وارد Oaxaca یا به قول خودشان اوهاکا شدیم.
شهر بسیار زیبایی بود. تمام خیابانها باریک، یکطرفه و سنگفرش بودند و اکثر بناها بسیار قدیمی و زیبا با رنگهای متنوع و شاد رنگآمیزی شده بود. ساختار شهر کاملاً شطرنجی بصورت بلوکهای مربع بود که در چند نقطه شهر میدانهای مربعی که فضای سبز زیبایی داشت طراحی شده بود.
مانند سایر شهرهای مکزیک همهجا پر از ماشین پلیس بود و نیروهای پلیس آنچنان تجهیز شده بودند که انگار که قرار است به یک جنگ اعزام شوند.
هتل در نزدیکی میدان اصل شهر یعنی میدان Zocalo قرار داشت که یک کلیسای جامع قدیمی در یک ضلع آن بود.
برای شام بیرون آمدیم و جمعیت بزرگی را دیدیم که در میدان بودند و بر روی یک استیج، یک گروه نوازنده میزدند و میخواندند و بیش از هزار نفر آدم مسن به رقص مشغول بودند. دیدن ابراز احساسات این زن و مردهای مسن به هم دیگر برایم جالب بود.
یک پیناکولادا که نوشیدنی مخصوص آمریکای جنوبی است (ترکیب رام با آب آناناس و آب نارگیل) نوشیدم و کمی از غذاهای خیابانی خوردم.
مردم مکزیک نان ذرت مثلثی شکل کوچکی به اسم ترتیلا دارند که ترد و سرخ شده است. آنرا با سس فراوان میخورند. همچنین یکی از میانوعدهها یا دسرهای محبوبشان لوبیا قرمز یا لوبیا سیاه پخته و کوبیده شده است. چیزی شبیه شاورما هم دارند که به آن تاکوس Tacos میگویند.
روز سیزدهم: باداب سورت از نوع مکزیکی
صبح برای دیدن چشمهای به نام Hierve el Agua که چیزی شبیه بادابسورت خودمان بود راه افتادیم. حدود یک ساعت و نیم به سمت جنوب شهر اُکساکا در راه بودیم که قسمت آخر مسیر در روستاها طی میشد و خاکی بود. بدون داشتن نقطه آن بر روی نقشه گوگل و مسیریابی از آن طریق، یافتن آن بسیار کار دشواری بود.
این مجموعه که شامل چند چشمه کوچک با رسوبات آهکی بود در بالای صخرهای کوهستانی قرار گرفته داشت و در طی هزاران سال، رسوبات حوضچههایی را ایجاد کرده بودند.
هرچند که مردم محلی برای استفاده خود و گردشگران تغییراتی در ساختار این حوضچهها داده بودند و با انحراف آب از مسیر اصلی، دو استخر در مسیر آن درست کرده بودند.
تا حدود ساعت ۲ بعدازظهر در آنجا ماندیم و سپس راهی بازگشت به شهر اُکساکا شدیم.
عصر به گشت زدن در شهر و گرفتن جشن تولد برای یکی از همسفران گذشت.
روز چهاردهم: پوئبلا، مرکز خرید صنایع دستی
صبح از اُکساکا راهی شهری به اسم Puebla شدیم که حدود ۵ ساعت فاصله داشت. زیبایی این شهر چشمگیر بود. ساختار آن کاملاً شبیه اُکساکا و یا مریدا بود یعنی کل شهر بصورت بلوکهای مربعی و خیابانهای باریک یکطرفه و میادین مربعی زیبا بصورت پراکنده در کل شهر اما بسیار زیباتر و ساختمانهایی بسیار زیبا با قدمت بیش از ۲۰۰ سال همه جا به چشم میخورد. پس از چکاین در هتل سریع به گشتزدن در شهر پرداختیم.
ابتدا از کلیسای جامع شهر که قدمتی حدود ۴۰۰ سال داشت بازدید کردیم و سپس به بخشی از شهر که بازار قدیمی آن بود سر زدیم و در قسمتی که مرکز فروش صنایع دستی بود چند ساعتی به سوغاتی خریدن گذراندیم. کارهای سفالگری شان فوق العاده زیبا بود.
همچنین با تراش سنگ صنایع دستی بسیار زیبایی ساخته بودند که در مقابل آنها نمیشد مقاومت کرد و ناخودآگاه خرید میکردید. وقتی به هتل برگشتیم تازه متوجه شدم که ۵ کیلو سفال و سنگ خریدهام و قطعاً اضافه بار خواهم داشت.
مقاومت کردن در برابر وسوسه خرید سفال و سنگهای بازار پوئبلا کار نشدنیای بود.
با تاریک شدن هوا به هاستل برگشتیم و خوابیدیم.
روز پانزدهم: گواناخاتو، شهری رویایی
مقصد بعدی شهر گواناخاتو Guanajato بود که برای رسیدن به آن باید به سمت شمال غربی میرفتیم و مکزیکوسیتی را دور میزدیم. حدود ۶ ساعت رانندگی در مسیری دوبانده و عوارضیهای متعدد (بیش از ۱۰۰۰ پزو) بالاخره ما را به ورودی این شهر رساند. شهری کوهپایهای با ساختمانهای رنگ و وارنگ و معماریای بسیار عجیب.
عجیبتر از آن زیر شهر بود که تماماً تونل بود و قسمتهای مختلف شهر را بهم وصل میکرد. تمام خیابانها و تونلها باریک، یکطرفه و به اندازه گذر یک ماشین بود. رانندگی در این شهر مصیبتی بود برای اینکه اگر اشتباهاً از جایی که میخواستید بروید رد میشدید باید یکبار کل کوچههای شهر را طی میکردید تا از شهر خارج شوید و دوباره از سر دیگر آن وارد شوید. قلعه و کلیسای تاریخی زیبایی بر بلندای شهر واقع بود و همچنین تعداد قابل توجهی کلیساهای حدود ۴۰۰ ساله هم در داخل شهر.
هرچه در این شهر پیچیده و عجیب راه میرفتم از دیدن آن سیر نمیشدم. بعد از کنکون توریستی ترین شهر مکزیک بود که دیدم.
تا شب به گشت و گذار در کوچه پس کوچههای شهر گذراندیم و سپس در هتل بسیار زیبایی که خود یک بنای ۳۰۰ ساله بود خوابیدیم.
روز شانزدهم: پیش به سوی ماجراجویی
دل کندن از گواناخاتو سخت بود اما باید به سمت شهر بعدی میرفتیم تا ماجراجویی دیگری را در مکزیک تجربه کنیم. شهری به اسم Ciudad Valles که در شرق گواناخاتو و شمال شرقی مکزیکوسیتی واقع بود و در ۵ سال اخیر توریستی شده بود. این شهر شهرت عمده خود را بخاطر غارهای عمودی و نیز آبشارها و رودخانههای متعددی که اطرافش بود بدست آورده بود.
بعدازظهر به شهر والِس رسیدیم. هتلها یا بهتر است بگویم مسافرخانههای کم و بسیار ضعیفی داشت. در یکی از آنها اقامت کردیم و سپس برای هماهنگ کردن گشتهای روز بعد به چرخیدن در شهر مشغول شدیم. کلاً دو آژانس توریستی یافتیم که یک بسته بود و از آن که باز بود اطلاعات مفصلی در مورد گشتهای ممکن در آن منطقه گرفتیم. چنین به نظر میرسید که این منطقه به تنهایی ۵ روز وقت برای دیدن نیاز دارد.
و البته جیب پر پول چون قیمت گشتهایی که ارائه میدادند خیلی بیشتر از انتظار ما بود. در نهایت دو گشت را انتخاب کردیم. بعد فهمیدیم که این آژانس مجری نیست و یک اُپراتور به نام Mundo Extreme همه کاره است.
به هر روی پس از کلی چانه زنی نفری ۱۷۰ دلار برای فرود و صعود از یک غار ۲۴۰ متری به نام Sotano el Sepillo که یک روز کامل وقت میگرفت و سپس ۷۰ دلار برای فرود راپل از یک آبشار ۱۰۵ متری و سپس کَنویینگ (قایقرانی با کَنو) در طول رودخانه پرداختیم. سپس به یک سوپر مارکت بزرگ رفتیم تا برای فردا کمی خرید کنیم و به هتل بازگشتیم
روز هفدهم: تجربه فوقالعاده نفوذ به عمق زمین
ساعت ۷ صبح در ۴۰ کیلومتری شهر Valles با راهنما قرار داشتیم. تازه فهمیدیم که صاحب شرکت برگزار کننده تورهای غارنوردی به نام Mundoextreme آقایی به اسم ادموندو است که همه به او موندو میگویند (به زبان اسپانیولی یعنی دنیا) و خود او راهنمای ماست.
مانند تگزاسیها انگلیسی حرف میزد، با قیافهای خفن، عضلات ورزیده و خالکوبی زیادی که روی بدنش نقش بسته بود کمی غلط انداز بود.
از آنجا با ماشین خودش به سمت غار راهی شدیم. در راه کلی آهنگ اسپانیولی برای ما گذاشت و از خودش تعریف کرد که کلی رکورد صعود غار ثبت کرده و با نشنالجئوگرافی کار میکند و عضو انجمن غار نوردان آمریکاست. در راه نظرم نسبت به او کاملاً عوض شد.
از این آدم شور زندگی و عشق به کار و محیط اطرافش میبارید.
با همه محلیها خوش و بش میکرد و با آهنک که میگذاشت بلند آواز میخواند. در مسیر درختان را نوازش میکرد و از میوههای درختان میچید و میخورد. جایی از مسیر یکساعته ناگهان توقف کرد، در دور دست روستایی بر روی خطالراس کوه در میان درختان جنگل را به من نشان داد و گفت من آنجا متولد شدهام. کسی که آنجا زندگی میکند هر روز آسمان را میبوسد. در مسیر ۵ نفر را سوار کرد و توضیح داد که اینها دستیارانش خواهند بود و بعداً خواهید فهمید که چقدر کمک خواهند کرد.
به دهانه غار رسیدیم. قطر دهانه حدود ۱۰ متر بود و هیچ چیزی از انتهای آن مشخص نبود. موندو توضیحاتی در مورد تجهیزات و ایمنی به ما داد و هارنس پوشیدیم و کارابینها و یومار را به ما متصل کرد. در این مدت تیم او طنابها را محکم میکردند.
تنها از یک طناب استاتیک که ارتجاعی نیست استفاده کرد و ابتدا خودش فرود آمد و سپس ما یک به یک شروع به فرود کردیم.
ابتدای فرود ترسناک بود. فقط ۵۰ متر پایینتر دیده میشد و سپس سیاهی مطلق بود و چنین به نظر میرسید که غار انتها ندارد. دیوارهای غار پر از استالاکمیت بود که در طی هزاران سال شکل گرفته بود. برای من که اولین تجربه غارنوردی حرفهایام بشمار میآمد مانند این بود که به عمق جهنم وارد میشوم. من از بچگی فوبیای سقوط از ارتفاع داشتم و این مبارزه با ترس همیشه چالش هیجانانگیزی بوده است.
به هر صورت یک ربع طول کشید تا وارد قسمت تاریک شوم و کمی بعد تحرک کوچکی در کف غار دیدم که موندو بود. کل زمان فرود حدود ۲۵ دقیقه طول کشید. وقتی رسیدم موندو من را از طناب آزاد کرد و گفت حالا بیایید کمی از عجایب این پایین را به شما نشان دهم.
در پایینترین قسمت غار یک سِنوته بود که آب شفافی داشت. در چندین قسمت بخاطر قطرات آب که از بالا میچکید استلاکتیتهای بسیار بزرگی شکل گرفته بود که وقتی نور به آنها میتابید میدرخشیدند. شاید قطر غار در منتهاالیه آن به ۱۵۰ متر میرسید.
تابش نور از دهانه غار منظره شگفتانگیزی پدید آورده بود. کمی عکاسی کردیم و پس از دو ساعت راهی بازگشت شدیم. قاعدتاً بازگشت خیلی سختتر بود. کسانی که قبل من رفتند با کمک تیم موندو به بالا کشیده شدند. عزمم را جزم کردم که حداقل نیمی از مسیر را خودم بالا بروم و کمک نخواهم. موندو هم از پایین از من عکاسی میکرد. وقتی به نیمه رسیدم دیدم همچنان انرژی دارم و شاید بتوانم کل مسیر را خودم طی کنم.
به ۲۰ متری آخر که رسیدم دیگر حسابی خسته بودم اما تصمیم گرفتم که به هر قیمتی شده کمک نگیرم. بالاخره پس از ۴۵ دقیقه به دهانه رسیدم. لذتی عجیب داشت که با نوشتن قابل توصیف نیست. ۱۰ دقیقه و ۴۰ ثانیه بعد مونده توانست بالا بیاید. خیلی خوشحال بود و اظهار کرد که رکورد قبلی خودش را شکسته است.
شاد و خوشحال اما با عضلاتی خسته به هتل باز گشتیم.
روز هجدهم: فرود از آبشار ۱۰۵ متری Tamul
صبح ساعت ۶ از هتل راه افتادیم تا به سمت شهر Aquismon رفتیم که هز آنجا قرار بود با ماشین شرکت ادموندو به سمت آبشار برویم. راهنمای ما یک پسر درشت جثه بود که همه به او بیگ جان میگفتند. غیر از ما ۴ مکزیکی دیگر هم این تور را ثبت نام کرده بودند. حدود دو ساعت در جادههای فرعی بین روستاها رفتیم تا ماشین در محلی متوقف شد. سپس در حاشیه رودخانه زیبایی که آب شفاف و آرامی داشت که چندین حوضچه عمیق را شکل داده بود پیاده روی کردیم تا به یک منظرگاه زیبا رسیدیم که از آنجا میتوانستیم آبشار و درهای که رودخانه در آن جاری میشد را ببینیم.
چند دقیقه بعد به محلی رسیدیم که دو طناب با میخهای فولادی به سنگ محکم شده بودند و ما باید از این نقطه فرود میآمدیم. با اینکه طول کل آبشار ۱۰۵ متر است اما به نظرم از آن نقطه که ما شروع به پایین آمدن کردیم تا محل فرود، ۵۰ متر بیشتر نبود.
فرود مکزیکیها خیلی طول کشید اما من و شاهرخ در کمتر از ۵ دقیقه پایین آمدیم و بر روی صخرهای که تا رودخانه حدود ۷ متر اختلاف سطح داشت مستقر شدیم.
سریعاً هارنس و کارابینها را آزاد کردم و در داخل رودخانه شیرجه زدم. بر خلاف جهت رودخانه به سختی شنا کردم تا به نزدیکی آبشار رسیدم. به سنگهای کنار رودخانه چسبیدم و به زیر آبشار رفتم. تجربه عجیبی بود. از قبل فکر میکردم که ضربات محکم آب بر سرم اذیتم کند اما آنچنان احساس خفگی میکردم که اصلاً متوجه ضربات آب نبودم.
کمی تمرکز کردم و به خودم تلقین کردم که زیر دوش حمام هستم تا بتوانم بر ترس غلبه کنم. در نهایت با یک خیز سریع از سنگ زیر آبشار جدا شدم و به سمت مرکز آبشار شنا کردم اما باز جرات نفس کشیدن نداشتم و با نفس حبس شده چند ثانیهای شنا کردم تا از زیر فشار سنگین آب خارج شدم و به وسط رودخانه رانده شدم. سریع به بالا نگاه کردم و عظمت آبشار را که دیدم، احساس کردم کار احمقانهای انجام دادم. خودم را به جریان رود سپردم و پیش بقیه رسیدم. از آنجا حدود ۱۰ دقیقه در حاشیه رود پیاده رفتیم تا به قایقهای چوبی رسیدیم.
سوار قایق شدیم و یک ساعت پارو زنان در مسیر آرام رود پیش رفتیم. در قسمتی از رودخانه به داخل آب پریدیم و آرام با جریان رودخانه به پیش رفتیم تا اینکه به محل توقف رسیدیم. به حاشیه رودخانه آمدیم و به سمت یک غار که داخل آن سنوته بزرگی بود راهی شدیم.
مثل همیشه شنا در سنوتهها بسیار دلچسب بود. یک ساعت بعد دوباره سوار کَنوها شدیم و مسیر رودخانه را امتداد دادیم تا در قسمتی از کناره رودخانه متوقف شدیم. نهار مختصری تدارک دیده شده بود و سپس سوار ماشین شدیم تا برگردیم. روز بسیار هیجان انگیزی سپری شده بود و من سرشار از هیجان بودم.
در راه بازگشت که دو ساعت طول کشید با خودم میگفتم اصلاً انتظار نداشتم مکزیک به این زیبایی باشد و این کشور بسیار فراتر از تصور من بود.
حدود ۶ بعدازظهر به هتل رسیدیم و خیلی زود خوابیدم.
روز نوزدهم: معبد خورشید و معبد ماه
ساعت ۶ صبح از والِس به سمت مکزیکوسیتی راه افتادیم. تقریبا ۴ ساعت در مسیر زیبای جنگلی کوهستانی رانندگی کردیم. به کیلومتر ماشین نگاه کردم و دیدم ۶۰۰۰ کیلومتر در مکزیک رانندگی کردیم. زیبایی جاده دیوانهکننده بود.
حدود ظهر به معبد تیوتیهوآکان رسیدیم.
شهر تئوتیهوآکان یکی از سایتهای میراث جهانی است که در ۴۵ کیلومتری شمال شرقی مکزیکوسیتی قرار گرفته و حدود ۸۵ کیلومتر مربع وسعت دارد.
تئوتیهوآکان به معنی جایی که خدایان زاده میشوند است و بزرگترین شهر پیش از اسپانیولی هاست که تخمین زده میشود که حدود ۱۵۰ تا ۲۵۰ هزار سکنه در آن میزیستهاند و بخاطر داشتن بزرگترین هرمهای تمدنهای آمریکای لاتین و همچنین ساختار بسیار جالب شهرسازی آن بسیار مورد توجه قرار گرفته است. شروع ساخت این شهر به یکصد سال پیش از میلاد باز میگردد و تا ۲۵۰ سال پس از میلاد هم ساخت آن ادامه داشته است. مهمترین جاذبههای این شهر دو هرم بزرگ به نامهای معبد خورشید و معبد ماه و همچنین خیابان مردگان است.
از تئوتیهوآکان تا مکزیکوسیتی یک ساعت در راه بودیم و توانستم از روی سایت Booking.com یک هتل ۴ ستاره خیلی خوب که تخفیف خورده بود و حدود ۴۰ دقیقه پیاده تا مرکز شهر فاصله داشت را به قیمت شبی ۲۲ دلار رزرو کنم. شب را در یک رستوران خوب نزدیک هتل شام خوردیم و خوابیدیم.
روز بیستم : گشت پیاده در مرکز شهر
پس از صبحانه پیاده راهی مرکز شهر شدیم. کمی که از هتل فاصله گرفتیم به یک میدان فرشته استقلال خوردیم که نماد زیبا و بزرگی در میان قرار داشت. برایم جالب بود که در این شهر همه میدانها دارای نماد هستند و عموماً هم از اندازه بزرگی برخوردارند.
برایم جالب بود که مانند تهران هر خیابان و کوچهای بورس یک چیزی بود. مثلاً در یک خیابان فقط لوازم الکتریکی بود و در دیگری ابزار آلات ساختمان و در یکی دیگر کاشی و سرامیک.
مرکز شهر مکزیکوسیتی هم مانند اکثر شهرهای دیگر مکزیک یک میدان مربعی بسیار بزرگ به اسم زوکالو داشت که هر چهار طرف بناهای قدیمی بود. یک جهت دو کلیسا با قدمت حدود ۴۰۰ سال و یک طرف دیگر ساختمان فدرال و نیز بناهای مهم دیگری در سایر اضلاع قرار داشتند.
در همه کوچههای منتهی به میدان زوکالو کلیساهای قدیمی به چشم میخورد. بافت این قسمت شهر به نظرم شباهت زیادی به شهر پوئبلا داشت. در گوشه ای مردم در صف ایستاده بودند و از یک دستفروش غذای خیابانی میخریدند که ما هم به آنها ملحق شدیم. مرغ سرخ شده و برنج گرفتم و از شدت تندی آه از نهادم بلند شد اما گرسنگی نمیگذاشت که رهایش کنم.
در نهایت پس با غروب آفتاب به هتل بازگشتیم تا صبح زود روز بعد راهی فرودگاه شویم.
پس از سفر خیلی از دوستانم پرسیدند که مکزیک چطور بود و در جواب فقط یک چیز می گفتم: مکزیک یک کشور همه چیز تمام بود. از نظر جاذبه های تاریخی که در حد اعلا بود و جاذبه های طبیعی آن هم بی نظیر و در نوع خود در دنیا منحصر به فرد بود.
زیرساخت گردشگری بسیار خوبی داشتند و سطح فرهنگ مردم آن فراتر از انتظار بود. سواحل بسیار زیبایی با امکانات رفاهی و تفریحی بسیار خوبی داشتند که همه نوع گردشگر اعم از تاریخی، فرهنگی، طبیعی و تفریحی را راضی نگه می داشت.
در کل از آن جاهایی بود که دوست دارم باز هم به آن سفر کنم.
جذاب بود
روز مصاحبه پاسپورت را گرفت؟ یا که نه بعد از مصاحبه گفتن فلان تاریخ بیا پاسپورت را بیار و ویزا بگیر.
چون از من روز مصاحبه پاسپورت نگرفته اند و گفت خبر میدیم. امیدوارم به معنی رد نباشه!
روز مصاحبه برای ویزای مکزیک، اولاً که بسیار ادیت کرد تا جایی که نزدیک بود با افسری که مصاحبه می کرد دعوا کنم. بعد هم مدارک را پس دادن و گفت ایمیل میزنیم و اطلاع میدیم.
پس از شما روز مصاحبه در سفارت پاسپورت گرفته اند…
فکر کنم چون از من پاسپورت نگرفتن و گفتن پنج روز کاری خبر می دهیم، بابد منتظر جواب رد باشم.
در این صورت دیپلماتیک ایمیل اعتراض می نویسم و تقاضای بررسی مجدد می کنم.