برای بسیاری از مردم تنها تصویری که از ماداگاسکار در ذهن وجود دارد، کارتون ماداگاسکار است اما برای من چنین نبود.
مدتها بود فهرستی از نقاط خاص دنیا که از نقطه نظر تنوع زیستی و تکاملی از ویژگی های ممتازی برخوردار بودند تهیه کرده بودم و از آنجا که بیش از ۹۰٪ تنوع زیستی ماداگاسکار منحصر به این کشور بود، ماداگاسکار پس از گالاپاگوس در رتبه دوم نقاطی که آرزوی دیدنش را داشتم قرار داشت.
روزی در منزل یکی از دوستانم به اسم حسین عبدالهی دعوت بودم که طبق معمول صحبت از سفرهای انجام شده و نیز سفرهای بعدی شد و من هم عنوان کردم که خیلی مشتاقم که سال آینده به ماداگاسکار سفر کنم. سایر دوستان حاضر در آن میهمانی هم ابراز علاقه کردند در صورتی که این سفر را برنامه ریزی کنم همراهی خواهند کرد.
تصمیم گرفتم مانند سال های قبل در تابستان یک تور به مقصد کشور کنیا اجرا کنم و پس از پایان یافتن تور، بجای بازگشت به ایران راهی ماداگاسکار شویم.
از همان شب رویایی که برایم دور از دسترس می نمود رنگ و بویی دیگر پیدا کرد. قرار شد حسین پروازها را به ماداگاسکار بررسی کند و من هم مهمترین جاذبه های کشور را به همراه موقعیت قرارگیری هر یک از طریق جستجوهای اینترنتی مشخص کنم و در نهایت یک آیتنری سفر بنویسم.
با بررسی های انجام شده، ارزان ترین پرواز به ماداگاسکار از کشور کنیا، ایرلاین ایر موریس بود. برنامه ریزی سفر آغاز شد.
مختصری در مورد ماداگاسکار:
کشور ماداگاسکار جزیره ای واقع در شرق آفریقاست که چهارمین جزیره بزرگ کره زمین بشمار میرود.
وسعت این جزیره حدود ۵۷۸۰۰۰ کیلومتر مربع است که حدود یک سوم کشور ایران می شود. این کشور در نواحی مختلف آن از چندین اقلیم و زیست بوم متفاوت تشکیل شده است. نواحی ساحلی را اقلیم اقیانوسی، با کمی فاصله از ساحل در شرق کشور جنگلهای حاره، نواحی کوهستانی در مرکز و درختزارهای باوباب بصورت گسترده در غرب عمده ترین زیست بوم های این کشور را تشکیل میدهند.
تنوع زیستی منحصر به فرد آن در رده پستانداران شامل ۱۰۳ گونه و زیر گونه لمور و گوشتخواری شبه گربه سان به اسم فوسا که همگی اندمیک (انحصاری این کشور) هستند، بیش از ۳۰۰ گونه پرنده که۶۰ درصد اندمیک هستند و بیش از ۲۶۰ گونه خزنده و دوزیست که ۹۰ درصد آنها اندمیک هستند تشکیل میدهد.
جمعیت این کشور حدود ۲۲ میلیون نفر است که ۲ میلیون نفر آن در آنتاناناریوو پایتخت زندگی می کنند. زبان رسمی مالاگاسی است که فقط در این کشور صحبت می شود.
این کشور یکی از فقیرترین کشورهای دنیاست و متوسط درآمد مردم حدود ۲۰ دلار در ماه است. عمده درآمد این کشور به تولید محصولات کشاورزی و باغی بخصوص قهوه و وانیل وابسته است. واحد پولماداگاسکار، آریاری است که در زمان سفر ما معادل یک تومان است.
سکنه اولیه این کشور بین سالهای ۳۵۰ قبل از میلاد تا ۵۵۰ بعد از میلاد پا به این جزیره گذاشتند. این افراد بومیان جزیره بورنئو در اندونزی بودند که با کانو خود را به ماداگاسکار رسانده بودند. سپس در سالهای ۱۰۰۰ پس از میلاد سیاهپوستان موزامبیک نیز به این جزیره وارد شدند و نژادشان با ساکنین قبلی در هم آمیخت.
این جزیره تا سال ۱۸۹۷ دارای یک حکومت پادشاهی بود و با شکست خوردن از فرانسویها تا سال ۱۹۶۰ به استثمار در آمد هرچند که مردم این کشور تا همین سالهای اخیر طعم دموکراسی را نچشیدند.
ویزای ماداگاسکار:
ویزای ماداگاسکار در فرودگاه صادر می شود و هیچ مدرکی نیاز ندارد. به راحتی با پرداخت ۳۰ یورو و یا ۳۲ دلار برچسب ویزا در گذرنامه شما چسبانده میشود.
سفرنامه ماداگاسکار
روز اول: آغاز سفر از کنیا و گشت در جزیره موریس
از فرودگاه جومو کنیاتا در شهر نایروبی کشور کنیا سوار هواپیما شدیم. کمتر از یک ربع پس از پرواز منظره ای بینهایت زیبا از پنجرا کنارم دیدم. قله آتشفشانی ۵۸۹۵ متری کلیمانجارو در کنارم بود و عظمتش را به رخ می کشید.
پس از پروازی ۴ ساعته به جزیره موریس رسیدیم. تنها شناختم از این جزیره، تبعید شدن رضا شاه پهلوی به آن بود. جزیره ای زیبا و بسیار سرسبز با کوهی مرتفع در مرکز و مردمی که اجداد هندی داشتند اما بسیار فهمیده و با فرهنگ و سطح رفاه و تحصیلات بالا. همگی مردم این جزیره به سه زبان انگلیسی، فرانسوی و هندی مسلط بودند. حدود ۲۰ ساعت در این جزیره زیبا توقف داشتیم و در یک هتل سه ستاره شب را به صبح رساندیم.
روز دوم: پرواز به تانا
بعد از گشت مختصر در موریس، به سمت فرودگاه رفتیم و سوار هواپیما به مقصد شهر آنتاناناریوو (من هم ابتدا با تلفظ اسم این شهر مشکل داشتم) پایتخت ماداگاسکار شدیم.
پس از یک صف طولانی برای ویزا که عملا فقط یک مهر و امضا در پاسپورت بود از فرودگاه خارج شدیم و با تاکسی هایی که بیش از ۶۰ سال از ساخت آنها می گذشت به سمت شهر آنتاناناریوو که به اختصار تانا گفته می شود راه افتادیم.
یک هاستل ارزان که حدود ۶ دلار برای هر شب اقامت میگرفت پیدا کردیم و پس از گذاشتن وسایل به گشت شهر پرداختیم.
این شهر بر روی یک بلندی ساخته شده است و معماری آن شهرهای تاریخی اروپایی را در ذهن تداعی میکند. یک دریاچه زیبا در مرکز شهر قرار دارد که یک سمبل در مرکز آن است و از کنار دریاچه چشم انداز زیبایی به بخش تاریخی شهر که کاخ پادشاه و ملکه سابق در آن است وجود دارد.
روز سوم: شروع دیدن نادیده ها
ساعت ۷:۰۰ صبح با یک خودرو ون به سمت شهر مورونداوا که در کنار رود سیریبینا واقع است راه افتادیم. خاک همه جا سرخ رنگ بود و با توجه به پوشش گیاهی، اقلیم خشک به نظر می رسید. از روستاهای متعددی بین راه گذر کردیم. بسیار فقیر به نظر می رسیدند و عمدتاً بدون الکتریسته.
در شهر آنتسیرابه که اولین شهر بین راه بود برای نهار توقف کوتاهی کردیم. رستورانی تمیز با منوی عالی. این شهر به نظرنسبت به بقیه اوضاع بهتری داشت. ساختمان های تمیز با روکار و خیابان های جدول کشی شده و مردم با لباس های مرتب. علت را جویا شدم و گفته شد که این شهر بزرگترین تولید کننده سنگهای قیمتی ماداگاسکار است و همچنین کارگاه های تراش بسیار خوبی برای شکل دادن به سنگهای قیمتی دارد.
کل مسافت تا میاندریوازو در حدود ۳۰۰ کیلومتر بود اما با توجه به کیفیت بد جاده ها و توقف های بسیار زیاد بخاطر ایست های بازرسی، مسیر ۱۰ ساعت به طول انجامید. حدود ساعت ۸ شب به هاستل رسیدیم. هاستلی بسیار ارزان قیمت و با حداقل امکانات.
وسایل را گذاشتیم و برای شام بیرون رفتیم. قیمت غذا برایم عجیب بود. سیخ های کباب چوبی کوچکی داشتند که به هریک پنج تکه گوشت به اندازه حبه قند زده بودند و یکصد آریاری معادل یکصد تومان می فروختند. صد و بیست سیخ برای گروه ۷ نفری مان سفارش دادیم. با نان و مخلفات معادل هفده هزار تومان پرداختیم. خوشنود از این شام ارزان و دلچسب بودیم.
غذاهای دیگری هم بود که رغبتی به خوردن آنها نداشتم.
از فردا گشت های اصلی شروع می شد.
قرار بود که سه روز را در طول رود سیریبینا سپری کنیم تا به شهر Belo برسیم و سپس به سمت صخره های جینگی که به نظر من مهمترین جاذبه این کشور بود برویم.
روز چهارم: قایق سواری بر رود سیریبینا
صبح ساعت ۶:۰۰ بیدار شدیم و پس از خوردن صبحانه مختصری که از قبل در کوله ها داشتیم وسایل را جمع کردیم. دو دوچرخه که باربند داشت آمده بود تا وسایل ما را به قایق ها برساند. پس از انجام امور اداری که برای اخذ مجوز دولتی جهت سوار قایق شدن و طی مسیر رود الزامی بود، در بازار محلی به خرید مواد غذایی و آب مشغول شدیم.
مقدار زیادی آب به همراه سبزیجات، میوه، برنج و دو مرغ زنده عمده خرید ما را تشکیل میداد.
سوار قایق شدیم و همه وسایل و مواد غذایی توسط قایقران ها به داخل قایق منتقل شد.
قایق ها عمدتا یک تنه درخت بود که داخل آن تراشیده شده بود و ظرفیت سه مسافر بعلاوه یک پارو زن را داشت اما ما با پرداخت مبلغ کمی بیشتر یک قایق چوبی بزرگتر گرفتیم که کل گروه هفت نفری ما با وسایل و کوله ها در آن جا می شد.
دو پارو زن و یک راهنمای محلی که آشپزی هم میکرد گروه هفت نفری ما در قایق بودند و البته دو مرغ همراهی کننده ما بودند.
کمی بعد آشپز کار خود را آغاز کرد. ربع ساعتی هویج و کدو و پیاز هایی که در آب رود شسته بود را خرد کرد. سپس در جایی که عمق رود کم بود کمی شن خیس از کف رودخانه برداشت و در کف قایق آنرا بصورت یک دایره ۴۰ سانتی متری با قطر دو سانتیمتر پخش کرد. یک توری فلزی روی شنهای خیس گذاشت و روی توری زغال چوب ریخت و با نفت ذغال ها را آتش زد.
پس از سرخ شدن ذغال ها در یک ظرف فلزی کمی گوشت و پیاز را بر روی حرارت اجاق ابداعی اش سرخ کرد. سپس قابلمه برنج که آنرا نیز با آب رود شسته بود بر روی ذغال ها گذاشت. نیم ساعت بعد ما را با یک غذای خوشمزه که در ظروف چینی سرو کرد، پذیرایی نمود. پس از تمام شدن غذاها هم ظروف را در آب رودخانه بصورت خیلی بهداشتی شست.
قایق آرام مسیر خود را میپیمود. من بیشتر در جلوی قایق نشسته بودم و همچنان که محو زیبایی های طبیعت و آب زرگون رودخانه بودم همراه به پارو زن ها که در عقب قایق بودند پارو میزدم. در طول مسیر قبایل زیادی بودند که برای شستشوی خود، برهنه در کنار رود آمده بودند و با نزدیک شدن ما دست تکان میدادند.
ما هم برای آنها بطری های خالی پرتاب می کردیم زیرا از شدت فقر حتی این بطری ها را هم میفروختند و بچه های قبایل تا وسط رود برای جمع کردن بطری ها می آمدند. گاهی نیز گاومیش هایشان که به زبان مالاگاسی Zebu میگفتند را با خود داخل رود می آوردند.
شب در کنار رودخانه و بر بستر شنی آن چادرهایی که با خود آورده بودیم را برپا کردیم و زیر نور مهتاب شام خوشمزه ای که با یکی از مرغ ها برای ما تهیه شده بود خوردیم. حسین حس خوبی به خوردن مرغ ها نداشت زیرا کل روز را همسفر ما بودند.
روز پنجم: یک آبتنی فوق العاده
با طلوع خورشید که صحنه بی نظیری از تغییر رنگ آسمان را ایجاد میکرد از خواب بیدار شدیم و پس از صرف صبحانه ای مفصل چادرها را جمع کردیم و سوار بر قایق شدیم تا بقیه مسیر رود را طی کنیم. این قسمتهای ماداگاسکار بسیار بکر و دست نخورده بود زیرا هیچ جاده ای به این منطقه وجود نداشت.
مناظر طبیعت پیرامون بسیار زیباتر از روز قبل بود. ترکیب منحصر به فردی از جنگل و صخره و رودخانه زرین من را کاملا از خود بیخود میکرد بطوری که اصلا تمایلی به دست گرفتن دوربین نداشتم زیرا احساس میکردم حس لذت بردن آن لحظه را از دست خواهم داد.
ظهر هنگام با افزایش درجه حرارت که بعضی از افراد را بیتاب کرده بود، کنار یک آبشار بسیار زیبا به اسم نوسینومپلا توقف کردیم. به دلیل املاح کربنات کلسیمی آب، حوضچه های پایین آبشار رنگ فیروزه ای چشم نوازی داشت. پس از صرف نهار و آب تنی مفصل زیر آبشار و حوضچه جلوی آن که حدوی دو ساعتی طول کشید، مسیر رود را ادامه دادیم.
در طول مسیر برای اولین بار درختان باوباب را مشاهده کردیم که بسیار برای ما هیجان انگیز بود. اکوسیستم در حال تغییر بود و کم کم لمورها را در لابلای درختان حاشیه رود می شد مشاهده کرد. این اولین بار در زندگیم بود که لمورها این خویشاوندان دور انسان را میدیدم. یک تمساح یک و نیم متری هم از فاصله کمی دیدیم.
غرق هارمونی جنگل و رود و صخره ها بودم و ساعتها به آرامی بدون رد و بدل شدن هیچ کلامی محو تماشای طبیعت پیرامونم میگذشت.
آن شب نیز مانند شب قبل در شنزار ساحل رود اطراق کردیم. بدون شک از بهترین شبهای زندگیم در کنار رود سریبینا گذشت. درخشش ماه کامل بر رودخانه و تلألو آن که درخشش شنها را دوچندان کرده بود و بومیانی که با چهره های آرامشان هر از گاهی دور آتش ما می آمدند و جمع دوستانی یک دل و یک رنگ باعث شد که خاطره ای فراموش نشدنی در زندگیم رقم بخورد.
روز ششم: پیش به سوی صخره های جینگی
مانند روز قبل حدود ۵:۳۰ صبح با سپیده خورشید بیدار شدیم و صبحانه دلچسبی خوردیم. پس از پنج ساعت پیمایش مسیر رود به یک روستا رسیدیم که در آنجا ماشین های سافاری انتظار ما را میکشیدند. چرخی در میان بومیان روستا زدیم و سپس با قایقرانان خداحافظی کردیم و انعام مناسبی را برایشان جمع کردیم.
از اینجا به مدت پنج روز با ماشین های سافاری شاسی بلند باید به ادامه گشت ها می پرداختیم زیرا خبری از جاده آسفالته نبود. به سمت شهر Belo به راه افتادیم و از میان جنگلهای متعدد و درختزارهای باوباب رد شدیم.
البته اولین جایی که این درخت شگفت انگیز را دیدیم توقف یک ساعتی ای داشتیم و بدون توجه به اینکه روزهای آتی نیز از این درخت بسیار خواهیم دید، حسابی عکاسی کردیم.
برای اولین بار بود که حس میکردم یک درخت دارای روح است. به تنه آن دست میکشیدم و نوازشش می کردم. دستانم را دورش حلقه می کردم و جریان زندگی را در آن حس میکردم. برای خودم رسیدن به این درک جدید عجیب بود.
با غروب آفتاب پس از ساعتها رانندگی در مسیر خاکی به Belo رسیدیم. بهترین هتل شهر که در حد یک هاستل ضعیف بود Horizon نام داشت و در آن اقامت کردیم. تا ۱۰ شب در شهر به گشتزنی پرداختیم و از غذاهای کنار خیابانی که بسیار ارزان قیمت بود و کمتر از یک دلار برای هر نفر تمام میشد به عنوان شام خوردیم.
روز هفتم: صخرههای جینگی، عجیبترین صخرههای دنیا
صبح زود با خودروهای سافاری به سمت صخره های جینگی Tsingi Rocks به راه افتادیم. مسیر بسیار نامناسب و ناهموار بود. ظهر به یک لوژ که از قبل رزرو کرده بودیم رسیدیم. بعد از این چند روز که در چادر و یا در هاستل های ارزان قیمت خوابیده بودیم، اقامت در این لوژ لوکس که امکانات خوبی از قبیل استخر، بار و سالن بیلیارد داشت خیلی لذت بخش بود.
پس از استراحتی کوتاه برای دیدن جینگی کوچک راه افتادیم. در کنار روستا بخش کوچکی از صخره های جینگی وجود داشت که با پرداخت ورودی کمی از آن بازدید کردیم و تصمیم گرفتیم روز بعد را کامل به بازدید از جینگی بزرگ اختصاص دهیم.
روز هشتم: جینگی بزرگ
ساعت ۸:۰۰ پس از صرف صبحانه به سمت دروازه ورود پارک ملی راه افتادیم. یک ربع بعد به ورودی پارک رسیدیم و با پرداخت ۲۵ دلار برای هر نفر و گرفتن یک راهنمای تخصصی وارد محدوده تحت حفاظت شدیم. حدوداً دو ساعت با خودروهای سافاری مسیر خاکی را ادامه دادیم تا به محلی رسیدیم که ابتدای مسیر پیاده روی بود.
همگی هارنس (از جمله ابزار صخره نوردی که پاها و کمر را در بر میگیرد و میتوان با یک کارابین آنرا به طناب متصل کرد و آویزان شد) بستیم و کار با کارابین را راهنمای ما خیلی سریع آموزش داد و وارد منطقه ای جنگلی شدیم که دو گونه لمور را در لابلای درختان آنجا مشاهده کردیم.
یک ربع بعد به ابتدای صخره ها رسیدیم. بسیار ظاهر عجیبی داشتند. شکافهایی عمیق به عرض کمتر از یک متر و عمق بیش از ۲۰ متر بین آنها بود و از لابلای آنها رد می شدیم.
گاهی بر فراز تیغه آنها با استفاده از پلکانها و کابل ها می رفتیم و گاهی نیز در غارهایی فرود می آمدیم که هیچ نوری در آن وجود نداشت. این مسیر توسط یک گروه فرانسوی باز شده و پله گذاری شده بود و در غیر این صورت پیمایش مسیر فقط توسط صخره نوردان با ابزار حرفه ای امکان پذیر بود.
اسم این صخره ها از بومیان اولیه آمده است. در زبان محلی «میچینگی چینگی» یعنی نوک پا راه رفتن. در لابلای این صخره ها کندوی زنبور وحشی وجود دارد و بومیان برای بدست آوردن آن به این صخره ها می آمدند و چون لبه های تیز داشته نوک پا روی آن راه می رفتند. از اینرو در طول سالها اسم این صخره ها جینگی Tsingi شده است. این صخره ها یکی از عجیب ترین فرمهای صخره ای کره زمین بشمار میروند که بصورت صخره هایی نوک تیز هستند با شکافهایی که تا صد متر عمق دارند.
درختانی در کف این شکافها روییده که تنه شان صد متر طول دارد تا به نور خورشید برسد و ریشه شان صدمتر در زمین پایین می رود تا به آب برسد.
به گفته راهنمای محلی شکل تیز این صخره ها به دلیل فرسایش بخاطر بارانهای اسیدی ایجاد شده و در هر سال چند میلیمتر در حال کوتاه تر شدن هستند. در بین این صخره ها تنوع جالبی از لمورها، جوندگان و پرندگان نیز به چشم میخورد که بر شگفت انگیزی آن می افزاید.
شکل عجیب صخره ها و شکافها من را یاد بازیهای کامپیوتری می انداخت. در مسیر گشتزنی در بین صخره ها به نوک آن رسیدیم و من عجیب ترین چشم انداز زندگی ام را در آنجا مشاهده کردم. نهار را در یک شکاف بین صخره ها که فضای کافی برای نشستن همه گروه داشت صرف کردیم.
غروب به لوژ بازگشتیم و هیجانزده به دیدن چندباره عکسهای دوربینهای عکاسی مان مشغول شدیم. سپس در استخر لوژ خستگی چند روزه را از تن به در کردیم. شب وقتی که خوابیده بودم مثل یک فیلم سینمایی صحنه های چند روز قبل از جلوی چشمانم می گذشت. باور اینهمه زیبایی برایم سخت بود.
روز نهم: خیابان باوباب
ساعت ۷:۰۰ صبح از خواب برخواستیم و پس از صرف یک صبحانه مفصل در لوژ سوار قایقهای کوچکی شدیم. قرار بود تا در بالادست رودخانه مانامبولو که از کنار روستا میگذشت از دو غار بازدید کنیم. غارهای کوچکی بودند که برای ما ایرانی ها که غارهایی چند کیلومتری داریم چندان جذاب نبود.
اما منظره رود مانامبولو در آن صبح زیبا و با صخره های فرسایش یافته حاشیه و جنگل هایی سرسبز اطراف که بر روی شاخه های درختان آن انواع مختلف پرندگان نشسته بودند بسیار رویایی بود.
حدود ساعت ۹:۰۰ سوار ماشین های آفرود شدیم و به سمت شهر Belo به راه افتادیم. نهار را در Belo خوردیم و در جهت جنوب به سمت شهر Morondava که یک شهر بندری واقع در ساحل غربی ماداگاسکار بود راه افتادیم.
در مسیر به منطقه ای وارد شدیم که درختزارهای باوباب بود و نیز در قسمتی از مسیر که به خیابان باوباب Baobab Street شهرت داشت به تماشای غروب و این درختان سحرانگیز پرداختیم.
دوباره محو این درختان عجیب شدم.
تنه درختان سرشار از آب است و تنها دو ماه در سال برگ در می آورند. در همین مدت کوتاه هم میوه می دهند و دوباره به حالت شبه خشک در می آیند. دل کندن از این منظره باشکوه بسیار سخت بود. دو ساعتی ماندیم و با تاریک شدن هوا راه افتادیم.
شب به مورونداوا رسیدیم. بالاخره پس از ۵ روز راندن در مسیرهای خاکی و ناهموار، نرمی حرکت ماشین بر روی آسفالت حس خوبی داشت.
شب را در هاستلی که بصورت بانگالوهای ساحلی بود اقامت کردیم و به خوابی عمیق فرو رفتم.
روز دهم: بازگشت به تانا
صبح زود گشت زنی کوتاهی در ساحل زیبای اقیانوسی شهر مورونداوا داشتیم و سپس یک روز کامل را در راه سپری کردیم تا به سمت تانا بازگردیم.
در بین راه با منظره جالبی مواجه شدیم. در یک رودخانه کم آب تعداد زیادی زن و مرد چوبهایی به زمین می کوبیدند و افرادی هم ظرف هایی فلزی به دست داشتند و آب را در آن می گرداندند. توقف کردیم و به حاشیه رود رفتیم تا کنجکاوی مان برطرف شود.
خانمی که یک ظرف در دست داشت آب آنرا به دقت خالی کرد و محتویات باقیمانده کف ظرف را نشان داد. تلالو ذرات طلا که بصورت شن براق بود کاملا گویای دلیل تلاش آنها بود. با پرس و جو فهمیدیم که همگی آنها در هر روز حدود ۳ تا ۵ گرم طلا بدست می آورند.
شب هنگام به شهر تانا رسیدیم و در یک هتل چهار ستاره نوساز که به همین دلیل بسیار ارزان بود اقامت کردیم.
روز یازدهم: پارک ملی آنداسیبه
پس از صبحانه با یک خودروی ون به سمت شرق حرکت کردیم تا از یکی از زیباترین پارک های ملی ماداگاسکار به نام آنداسیبه دیدن کنیم. این پارک از نظر گونه های جانوری بسیار جالب توجه بود و تنوع بالایی از لمورها را میشد در آنجا دید. ظهر به پارک رسیدیم. لوژ زیبا و ارزان قیمتی پیدا کردیم که سوییتهای چهار نفره داشت. پس از گذاشتن وسایل برای یک پیاده روی عصر گاهی و نیز گشتی شبانه برای دیدن جانوران منطقه بویژه لمورهای شب فعال مانند mouse lemur و آفتاب پرست ها از لوژ خارج شدیم. ابتدا به جایی رفتیم که به آن جزیره لمورها می گفتند.
در داخل پارک ملی محدوده ای بین دو رودخانه بود که لمورها به انسان عادت کرده بودند و از دست غذا می خوردند. سه گونه مختلف لمور در آنجا بود که بر روی دست، سر و شانه ما می رفتند تا موزهایی که برایشان آورده بودیم را بخورند. خیلی هیجان انگیز بود و حسابی از آنها عکاسی کردم.
همچنین در قسمتی دیگر تعدادی فوسا که تنها گونه گوشتخوار ماداگاسکار است و تعدادی کروکودیل نگهداری میشد.
با تاریک شدن هوا در حاشیه جاده کمی پیاده روی کردیم و چندین گونه آفتاب پرست (Chameleon) و لمور موشی را دیدیم. شب پس از یک شام مختصر در لوژ به خواب عمیقی رفتم.
روز دوازدهم: گشتزنی در جنگل حاره
مسیرهای گشتزنی در این پارک بصورت مسیرهایی که بین ۱ تا ۳ ساعت پیاده روی بود تعریف شده بود و لازم بود حتما از دفتر پارک برای هر ۶ نفر یک راهنما بگیریم. مسیرهای گشتزنی متعددی وجود داشت و ما سه مسیر گشت را با هدف دیدن لمورهای روز فعال در دل جنگلهای استوایی منطقه انتخاب کردیم که از مناظر طبیعی فوق العاده ای برخوردار بودند. در حین پیاده روی موفق شدیم بزرگترین لمور دنیا با نام Indri را در حین گشتها مشاهده کنیم.
این لمورها در حین حرکت لابلای درختان جیغ های بلندی می کشیدند که از چند کیلومتری قابل شنیدن بود. در مسیرهای پیاده روی چندین بار از رودخانه های کوچکی گذر کردیم و در یکی از آنها کمی آبتنی کردیم. یکی از حشرات قابل توجهی که دیدیم پینه دوز گردن زرافه ای بود که این حشره در تکامل خود دارای گردن بلندی شده است تا در درگیری با نرهای رقیب، برای انداختن آنها از روی شاخه درخت به پایین از آن استفاده کند.
به عصر به لوژ بازگشتیم و به استراحت پرداختیم.
روز سیزدهم: گشت در بازار صنایع دستی تانا
صبح به شهر تانا بازگشتیم و حدود ظهر رسیدیم. پرواز بازگشت ما برای روز بعد بود و فرصت داشتیم تا گشت کاملی در شهر تانا بزنیم. بازار صنایع دستی را با کمی پرس و جو یافتیم و تا آنجا که بار مجاز کوله ها اجازه میداد از صنایع دستی بسیار زیبای آنجا و نیز سنگهای زینتی که به طرز غیر قابل باوری ارزان بودند خرید کردیم. عصر هنگام به مرکز شهر رفتیم و از غذاهای محلی که کنار خیابان و بر روی چرخ دستی عرضه می شد خوردیم و تا تاریک شدن هوا در خیابان ها بین مردم شهر پرسه زدیم.
از آنجا که در شب امنیت همه شهرهای آفریقایی پایین است، با تاریک شدن هوا به هتل بازگشتیم و مشغول بستن کوله پشتی ها و لوازم شدیم.
روز چهاردهم: خداحافظ ماداگاسکار
ساعت ۱۰ صبح با یک ماشین ون به سمت فرودگاه راه افتادیم. با همان ایرلاین ایرموریس که در موریس توقف طولانی ای داشت از ماداگاسکار به کنیا بازگشتیم. پرواز ساعت ۱۳ بود و چهار ساعت بعد وارد فرودگاه جوموکنیاتا شدیم. دو ماه بود که بخاطر آتش سوزی ساختمانهای آن در حال تعمیر بود و مسافران را در داخل چادر نگه می داشتند.
تصمیم داشتم از کنیا به تانزانیا و زنگبار بروم بنابراین در فرودگاه یک ویزای ترانزیت کنیا را گرفتم که ۷۲ ساعت اعتبار داشت و وارد نایروبی شدم.
وقتی به خاطراتم از آن سفر رجوع میکنم و لحظاتی که بر روی رود سیریبینا بر روی قایق سپری شد، دیدن درختان شکوهمند باوباب، صخرههای حیرتانگیز جینگی، بومیان ساده و خونگرم و بسیار دیدنیهای دیگر که تاثیر عمیقی بر من گذاشت، به این باور میرسم که سفر ماداگاسکار یکی از بهترین سفرهای زندگیام تا همیشه بوده است.
سلام جناب چراغی از آشنایی با شما خیلی خوشحالم ، راستش تو یه برنامه تلویزیونی اجراتونو دیدم خیلی به دلم نشست ، من پزشک عمومی هستم خیلی مشتاقم به همراه خانواده ام با شما همکاری کنم، شماره تماسم ۰۹۳۷۱۵۲۰۱۲۹ خدمت شما
سلام ممنون بابت اشتراک گذاری سفرنامتون خیلی خوب بود ولی ای کاش از موریس هم چندتا عکس میذاشتید