هیچ ذهنیتی از اسم زنگبار نداشتم و فقط میدانستم جایی است که قدمت تاریخی دارد. حتی نمیدانستم کجای دنیاست تا اینکه وقتی در ماداگاسکار بودم با تنی چند از دوستان جان تصمیم گرفتیم عیش را بیش کنیم و کمی دیرتر به ایران برگردیم و تانزانیا را نیز یک هفته ای بگردیم. از دوستم حسین که تجربه بسیاری در سفر داشت جاذبه های تانزانیا را جویا شدم تا بتوانم یک برنامه سفر بریزم. پس از پرس و جو تازه متوجه شدم زنگبار نام جزیره ای بسیار زیبا در شرق تانزانیاست که اگر تنها یک هفته وقت دارم بهتر است همه آنرا صرف دیدن این مروارید سفید قاره سیاه کنم.
مختصری درباره زنگبار:
زنگبار یا آنطور که مردمانش میگویند Zanzibar مجمع الجزایری است متشکل از ۵۰ جزیره که در فاصله ۳۶ کیلومتری ساحل شرقی تانزانیا قرار گرفته است. جزیره اصلی حدود ۲۴۶۱ کیلومتر مربع مساحت دارد و دارای حدود ۱٫۳ میلیون نفر جمعیت است. آب و هوایی معتدل و تقریبا یکنواخت در کل سال دارد که کمینه و بیشینه دما ۲۲ و ۳۳ درجه سانتی گراد است.
مثل بقیه قسمتهای کشور تانزانیا به زبان سواحیلی حرف می زنند و اصیل ترین لهجه را متعلق به مردمان این جزیره می دانند. حدود ۹۹ درصد بومیان جزیره مسلمان اهل تسنن هستند و بسیار به رسوم دینی مقید. عمده درآمد مردم این جزیره وابسته به صنعت گردشگری است. واحد پول کشور تانزانیا شیلینگ تانزانیاست که در سال ۱۳۹۴ هر دلار آمریکا معادل ۲۱۰۰ شیلینگ بود.
سابقه تاریخی ارتباط ایرانیان و مردم زنگبار از جاذبه های خاص آن برای من بود. شاید شروع ارتباط تجاری ما با این جزیره را نتوان به درستی تعیین کرد اما این ارتباط چنان پر رنگ است که صدها کلمه فارسی را در زبان آنها می توان یافت. نیز طایفه ای که پسوند شیرازی در فامیلی شان دارند در این جزیره زندگی میکنند که گواه این سبقه تاریخی است.
چنانکه گفته می شود در حدود قرن هشتم هجری در زمان حکومت آل بویه حاکم ایالت شیراز به نام علی ابن سلطان حسین با هفت کشتی و هفتصد همراه به زنگبار مهاجرت می کند و برای همیشه در این جزیره ساکن می شود. حاصل این مهاجرت طایفه ای به نام شیرازی ها است که در دوره های طولانی از اعتبار و احترام زیادی در این جزیره برخوردار بودند و نقش بسزایی در تجارت ایفا می کردند.
از قرن هشتم تا قرن پانزدهم این جزیره مرکز تجارت برده، طلا و چوب بوده است. در قرن شانزدهم به استعمار پرتغالی ها در می آید که آثاری چون old fort از آثار بجا مانده از آن دوره است. در اواسط قرن شانزده اعراب سلطان نشین عمان زنگبار را تصرف می کنند تا اینکه در اواسط قرن ۱۹ انگلستان به بهانه رهانیدن این جزیره از دست اعراب زنگبار را تصرف کرد.
انگلستان تا سال ۱۹۶۳ زنگبار را تحت تصرف خود داشت تا اینکه در آن سال با ادغام کشور تانگانیکا و زنگبار، کشور تانزانیا تشکیل می شود. شاید بتوان گفت مهمترین فایده حضور انگلیسی ها در زنگبار ممنوع کردن تجارت برده بود که البته با اهداف انسان دوستانه نبوده بلکه بیشتر با هدف ضربه اقتصادی زدن به اسپانیا و پرتغال بود که از برده ها در استعمار هرچه بیشتر در آمریکای جنوبی بهره می بردند.
سفرنامه زنگبار
روز اول: رسیدن به نایروبی
حدود ظهر پرواز ما به زمین نشست. با یک مشورت با دوستان به این نتیجه رسیدیم که بجای پرواز، بصورت زمینی به تانزانیا و سپس زنگبار برویم. همان بعدازظهر یک مینی بوس که در آن تعدادی مجارستانی هم بودند گرفتیم و زمینی به سمت مرز نامانگا راهی شدیم. این مرز نزدیک قله کلیمانجارو است و نمای زیبایی به آن دارد. مرز بسیار آشفته بود و به نظر خیلی بی در و پیکر تر از آن بود که اگر بدون گرفتن ویزا رد شویم کسی متوجه شود. به هر حال با پرداخت ۵۰ دلار ویزای تانزانیا در پاسپورت چسبانده شد و وارد تانزانیا شدیم. تا مرز حدود سه ساعت در راه بودیم و همین حدود هم طول کشید تا به شهر آروشا، مهمترین شهر شمال تانزانیا برسیم. به نظر می رسید شهر بسیار ناامنی است. به یک هاستل محقر رفتیم و خوابیدیم.
روز دوم: رسیدن به زنگبار
ساعت شش صبح به ایستگاه اتوبوس که درست جلوی هاستل ما بود رفتیم و نیم ساعت بعد عازم دارالسلام بودیم. برای خرید بلیت نزدیک بود سر ما کلاه بگذارند. البته در تانزانیا همه میخواهند سر توریستها کلاه بگذارند. همه (بهتر است همه نگویم، یک در هزار آدم سالم و صادق پیدا میشود) به توریست به چشم اسکناس نگاه میکنند و البته به بدوی ترین شیوه ممکن در این تلاش دست و پا میزنند.
وقتی داشتیم می رفتیم بلیت بخریم یک نفر گفت من آدرس دفتر فروش بلیت را بلدم بیایید راهنمایی کنم، که البته فقط دنبال پورسانت گرفتن از بلیت بود. بعد در باجه به زبان محلی چیزی به مسئول پشت میز گفت. ما هم کلی چانه زدیم و با تخفیف بلیت خریدیم. در حین پرداخت پول دیدم که یک فرد محلی نصف ما پرداخت کرد و اعتراض کردم و تازه فهمیدم به ما گران می فروخت و رفتیم از باجه دیگری بلیت خریدیم.
ساعت ۶:۳۰ دقیقه اتوبوس حرکت کرد. جاده تقریبا آسفالته بود. در بخش های زیادی اتوبوس مجبور بود صدها متر از جاده خارج شود در خاکی طی مسیر کند و دوباره به جاده باز گردد. دست اندازهای بزرگ که همه را تا سقف پرتاب میکرد، ایست بازرسی های متعدد، آهنگ یکنواخت و گوشخراش بدون تغییر ریتم تحمل مسیر را سخت میکرد اما دشتهای سرسبز و کوهستان های زیبا و مزارع کران تا کران آناناس شوقی ایجاد میکرد تا سختی راه کمتر جلوه کند.
حدود ساعت ۳ بعدازظهر به دارالسلام رسیدیم و با حداکثر عجله ممکن به سمت اسکله حرکت کردیم تا به آخرین اتوبوس دریایی که ساعت ۱۵:۳۰ به زنگبار حرکت میکرد برسیم. بلیت ۳۵ دلار بخش اکونومی و ۴۰ دلار VIP بود. البته با هواپیماهای ملخی که هر نیم ساعت به سمت جزیره پرواز میکرد و ۶۵ دلار بود هم می توانستیم برویم اما تصمیم گرفته بودیم بسیار صرفه جویی کنیم.
پس از جدا شدن اتوبوس دریایی از اسکله از کابین خارج شدیم و بر روی عرشه جلویی آمدیم. امواج اتوبوس دریایی را حسابی تکان میداد و حال بسیاری از مسافران به هم خورده بود اما من که قبلا هم سابقه در دریانوردی داشتم هیچ مشکلی نداشتم. دو ساعت بعد به اسکله زنگبار رسیدیم.
از قبل شماره تلفن یک نفر به اسم سلوم که در کوچ سرفینگ Coach Surfing عضو بود و منزل رایگان در اختیار توریستها میگذاشت را گرفته بودم و به محض رسیدن با او تماس گرفتم و دنبال ما آمد. به منزلش که در وسط بافت تاریخی شهر سنگی یا همان استون تاون Stontown قرار داشت رفتیم و پس از گذاشتن وسایل بیرون زدیم.
جزیره زنگبار داری شهری به همین نام در غربیترین بخش خود است و به بافت تاریخی آن، شهر سنگی میگویند که وجه تسمیه آن بنا شدن بیش از ۱۰۰۰ خانه با سنگهای مرجانی است. تنها یک کیلومتر طول و هفتصدمتر عرض دارد و در سال ۲۰۰۰ از طرف یونسکو به عنوان سایت میراث جهانی ثبت گردید.
معماری شهر سنگی بسیار الهام گرفته از معماری عربی است و کوچه پس کوچههای تو در تو و تنگ با رنگ آمیری سفید و درب های کنده کاری شده با میخهای برنجی کوبیده شده بر آن ناخودآگاه شما را به اعماق تاریخ پرتاب میکند.
پس از کمی گشت زدن در کوچه پس کوچه ها برای شام به پارک فروزانی که در جلوی قلعه قدیمی Old Fort قرار داشت رفتیم. پارک مملو از توریستهای خارجی بود. تعداد زیادی چرخ دستی آنجا بود که روی آنها انواع غذاهای دریایی تازه شامل ماهی، هشت پا، اختاپوس، لابستر و غیره در جا طبخ و عرضه میشد. همه غذاهای عرضه شده قابل چانه زدن هستند و تقریبا با پرداخت ۱۰۰۰۰ شیلینگ معادل ۵ دلار میتوانستید سیر شوید.
البته در این بازار گواراترین نوشیدنی عمرم را نیز خوردم. آب نیشکر که با یک وسیله بصورت دستی گرفته میشد و به آن آب لیمو و زنجبیل هم افزوده میشد چنان شگفت زدهام کرد که سه لیوان بزرگ از آنرا پشت سر هم سفارش دادم.
در راه از کوچهای رد شدیم که تابلوی عکس فردی مرکوری (با نام واقعی فرخ بولسارا Farrokh Bulsara خواننده انگلیسی دهه ۸۰ گروه کویین که از والدینی ایرانی تبار که در گجارات هندوستان زندگی می کردند) را بر دیوار آن دیدم و با پرس و جو دریافتیم که در این خانه زاده شده است. وارد خانه فردی مرکوری شدم و گشت مختصری در آن زدم. حدود ساعت ده شب به خانه بازگشتیم. بسیار خوشحال بودم از اینکه پس از ماداگاسکار زود به ایران باز نگشتم و این جزیره زیبا را هم به چشمم دیدم.
طبق پرس و جویی که از سلوم کرده بودم به من گفت یک Roof-top Restaurant (به معنی رستورانی که در پشتبام قرار دارد) در بالای هتل Maru Maru وجود دارد که نمای خوبی به زنگبار دارد و توصیه کرد برای غروب به آنجا برویم. واقعاْ پیشنهاد خوبی بود و تماشای غروب و نیز خانه های قدیمی زنگبار از آن زاویه بسیار لذت بخش بود.
روز سوم: گشتزنی در شهر سنگی
با روشن شدن هوا و اعلام آن توسط خروسها، بیدار شدیم و پس از صبحانهای مختصر بیرون زدیم. هرچند که کمی قبلتر صدای چندین مسجد که همزمان اذان میگفتند مقدمهای برای بیدار شدن ما فراهم کرده بودند. تصمیم گرفتیم این روز را صرفا به گشت داخل زنگبار اختصاص دهیم.
ابتدا به ساحل کنار فروزانی ماکت که روبروی هتل Tembo بود رفتیم تا نظارهگر طلوع باشیم و کمی در ساحل تمیز با شنهای سفید رنگ آن قدم بزنیم و ریهها را از نسیم خنک اقیانوس انباشته کنیم. سپس داخل هتل رفتم تا برای تور زنگبار سال بعد کمی از مدیر هتل اطلاعات بگیرم.
بعد دیدیم که خورشید درست از پشت ساختمانها طلوع کرد و متوجه شدیم در محاسباتمان اشتباه کرده ایم زیرا فقط در ساحل شرقی میتوان طلوع را دید و ما در ساحل غربی جزیره بودیم. هیاهو کم کم شروع میشد. جوانان سیاه پوست با اندامی بسیار ورزیده به ساحل آمدند و شروع به ورزش و جست و خیز کردند. زوجهای اروپایی هم کم کم دست در دست هم در ساحل پدیدار شدند.
به سمت داخل بافت قدیمی رفتیم و از کلیسای آنجلیکن Angelican بازدید کردیم. این کلیسا سابقاً محل نگهداری و فروش برده بوده و بعدها نماینده کشور انگلستان در دوره استعمار، این مکان را تعطیل میکند و دستور میدهد جای آن یک کلیسا ساخته شود.
البته هنوز زیر زمینهای نفرت انگیز نگهداری برده وجود داشت که موزه شده بود. در فضایی حدود ده متر مربع ۷۰ برده را نگهداری میکردند تا آخر هفته به فروش برسند و بسیاری ممکن بود به فروش نرسند و در نتیجه بمیرند.
قلبم از این توحش انسان تیر میکشید. در یکی از این زیر زمینها اندکی نشستم و یکی از این قلادههای فلزی را که با زنجیر به میخی زنگ زده متصل بود به گردنم زدم. در حیرت بودم که حماقت بشر و زیاده خواهیاش انتها ندارد تا جایی که با همنوع خود چنین کند. برایم جالب بود که حتی اسلام بردهداری را ممنوع نکرد و فقط توصیههایی برای آزاد کردن بردهها شده و سلاطین مسلمان عمانی مهمترین عامل رونق این تجارت شوم تا قبل از ورود انگلیسیها بودند.
از آن دخمه دلگیر بیرون آمدیم. حالم خوب نبود. به پیشنهاد دوستان یک آب نارگیل تازه خوردیم.
این نوشیدنی گوارا در زنگبار بسیار مرسوم است. نارگیل را از درخت میچینند و بالای آنرا با یک چاقوی بزرگ میبرند و سپس یک نی داخل آن میگذارند تا نوش جان کنید.
به کلی با آنچه احتمالاً در ایران از آب نارگیل تجربه کرده اید متفاوت است. تازگی، طعم عالی و خنک بودنش من را از عالم بردگان بیرون آورد.
در حین گشت در کوچه پس کوچه ها یک حمام بود که روی آن نوشته شده بود: Persian Bath. کنجکاو شدیم اما گفتند که مخروبه شده و از دیدنش انصراف دادیم.
به بازار ماهی فروشان که بوی وحشتناکی میداد سرکی کشیدیم و سریع گذشتیم تا به بازار میوه فروشان رسیدیم. فصل رسیدن لیچی بود که به گویش محلی به آن شوک شوک میگفتند.
مقداری انبه، موز و آناناس خریدیم و در نزدیکی بازار در یک رستوران که غذای زنگباری داشت نشستیم. غذاها بسیار شبیه غذاهای نواحی جنوبی ایران بود. به برنج بیریانی میگویند که البته با ادویه جات پخته میشود و خورشتهایی پر ادویه و بسیار خوشمزه داشتند که با ذائقه ما کاملاً سازگار بود.
پس از نهار به سمت قلعه قدیمی رفتیم. گذر زمان تمام دیوارهای آنرا سیاه کرده و بخش زیادی از سازه داخل نیز تخریب شده است. تنها دیوارهای بلند دور و برج و باروی آن سالم مانده که احتمالاً مرمت اساسی شده باشد.
در کنار قلعه موزه ملی زنگبار که «بیت العجایب» نام دارد قرار داشت. این خانه که منزل نماینده کشور انگلستان در زنگبار بود اولین خانهای بود که برق کشی شد و چراغ در آن روشن شد. به همین دلیل به آن بیت العجایب میگفتند. بازدید مختصری از آن داشتیم و دوباره وارد کوچه پس کوچههای استونتاون شدیم. به مغازههای متعدد صنایع دستی سرک کشیدیم. برخی از کارهای چوبی در اقصی نقاط آفریقا از اتیوپی و کنیا و اوگاندا تا موزامبیک تولید شده و برای فروش به زنگبار فرستاده شده بود.
سپس از بازار محلی زنگبار بازدید کردیم که مردم محلی عمده مایحتاج روزانه خود را از آنجا تهیه می کردند. اگر می خواهید بهترین ادویه زنگبار را با قیمت مناسب تهیه کنید این بازار بهترین مکان است. البته بخش فروش ماهی در انتهای بازار است و بوی افتضاحی میدهد که از دور به مشام می رسد.
یک معبد بودایی محقرُ یک کلیسا و قلعه قدیمی که اروپايیان ساخته اند از دیگر دیدنی های شهر سنگی بشمار می روند.
با یک ماشین هماهنگ کردیم تا صبح روز بعد ما را به جنوب جزیره ببرد تا دلفینهای بینی بطری را در اقیانوس ببینیم. سپس دوباره به ساحل رفتیم تا غروب زنگبار را نظاره کنیم و با تاریک شدن هوا به خانه سلوم برگشتیم و خوابیدیم.
روز چهارم: شنا با دلفین ها و پارک ملی جوزانی
ساعت۸:۰۰ با راننده هماهنگ کرده بودیم. از استونتاون خارج شدیم و به خیابان اصلی رفتیم زیرا در استونتان کوچهها بسیار تنگ است و ماشین نمیتواند تردد کند. یک ساعت تا روستایی در جنوبیترین جای زنگبار به اسم «کیزیم کازی» راه بود. ساحل فوق العاده زیبا بود.
مجموعاً ۱۲ دلار بابت قایق، اجاره ادوات اسنورکلینگ و نهار پرداختیم و سوار قایقها شدیم. حدود نیم ساعت در دریا گشت زدیم تا اولین دسته دلفینها از دور دیده شدند. قایق ران با مهارت به سمتشان میرفت و به آرامی در مسیر حرکت آنها قرار میگرفت و به ما دستور پریدن در آب میداد. اولین بار بود که اینقدر به دلفین نزدیک میشدم. یکبار فین من با یک دلفین برخورد کرد و حتی صدای جیغهای کوچک آنها را زیر آب میشنیدم.
هیجانم بیش از حد بود به طوری که با سابقه و مهارت زیادی که در شنا داشتم اما چندین بار آب خوردم ولی باز هم حاضر نبودم دست از دیدن دلفین ها بردارم. به طرز عجیبی از این موجود انرژی میگرفتم و سراسر وجودم غرق در شادی و نشاط بود.
یک ساعت بعد بازگشتیم و نزدیک ساحل کمی به اسنورکلینگ پرداختیم و سپس برای نهار به ساحل آمدیم. نهار شامل یک تکه ماهی سرخ شده خوشمزه و مقداری سیب زمینی و میوه بود. یک درخت باوباب بسیار عظیم هم در کنار ساحل بود که تا آن زمان هیچ درختی با ایت عظمت ندیده بودم.
در راه بازگشت توقفی در پارک ملی جوزانی داشتیم و با پرداخت ۶ دلار وارد پارک ملی شدیم و از میمونهایی به اسم Red Colobus Monkey که انحصاری این جنگل هستند دیدن کردیم و راهی استونتاون شدیم.
روز پر هیجانی بود و نیاز به استراحت داشتم. به خانه رفتیم و تا عصر خوابیدیم. در زنگبار مشروب کمی سخت پیدا میشود. البته اکثر هتل ها بار دارند که چهار برابر قیمت سرو میکنند. تنها یک مشروب فروشی در جایی حدفاصل خانه فردی مرکوری و فروشگاه معروفی به اسم Memory of Zanzibar یافتیم که تنوع نسبتاً کمی داشت.
آبجوهای معروف تانزانیا به اسامی Kilimanjaro و نیز Safari را خریدیم و به فروزانی مارکت رفتیم تا شام از غذاهای دریایی خوشمزه آنجا بخوریم. تا دیر وقت در خیابانها قدم زدیم و سپس به خانه برگشتیم.
روز پنجم: مزارع ادویه و جزیره زندان
حدود ساعت ۱۰ صبح از خانه خارج شدیم و با یک تاکسی که با چانه زدن ۱۰ دلار دادیم راهی مزارع ادویه در شمال استونتاون شدیم. حدود ده دقیقه بعد رسیدیم. یک راهنما در ابتدای مزرعهای ایستاده بود و در مورد انواع گیاهانی که کشت میشد، توضیحات جالبی داد. گیاهانی از قبیل فلفل، زنجبیل، دارچین، میخک، زردچوبه، هل، آلوورا، موز قرمز و بسیاری گیاهان دیگر در آنجا کشت میشد.
یک نفر هم با برگ برخی گیاهان کلاه، سبد، کراوات و تاج درست می کرد و به ما میداد. در انتها هم یک فروشگاه کوچک داشتند که همه محصولاتشان را در بسته بندی های پلاستیکی میفروختند. دو ساعت بعد به استونتاون بازگشتیم و در یک رستوران در نزدیکی خط ساحل استیک بسیار خوشمزهای که حدود ۷ دلار بود خوردیم.
در همان نزدیکی تعدادی قایق بود که با پرداخت هر نفر ۴ دلار افراد را به جزیرهای به اسم جزیره زندان Prison Island می برد و سپس بر میگرداند. آب تلاطم داشت و نیم ساعت طول کشید تا به جزیره رسیدیم. در حدود سالهای ۱۸۶۰ به عنوان زندان بردگان شورشی استفاده می شد و با تسلط انگلستان بر زنگبار از این جزیره برای قرنطینه کردن بیماران مبتلا به تب زرد استفاده شد تا از سایر مردم جدا شوند.
در حال حاضر یک هتل در آنجا ساخته شده است. همچنین بخشی از جزیره محل نگهداری و تکثیر دومین لاکپشت بزرگ خشکیزی کره زمین به اسم Aldabra Giant Tortoise است. با پرداخت ۴ دلار، از این سایت میتوان بازدید کرد. زیستگاه اصلی این لاکپشت ها که بیش از ۱۵۰ سال عمر میکنند، مجمع الجزایر سیشل است اما به دلیل اینکه در آنجا جمعیتشان در حال انقراض بوده تعدادی از آنها به این جزیره منتقل میشوند.
سپس در ساحل بسیار زیبای جزیره شنا کردیم و کلی با ستاره های دریایی بازی کردیم و در نهایت با همان قایق به شهر سنگی بازگشتیم.
روز ششم: نونگویی، ساحلی بینهایت زیبا
در شمالیترین نقطه جزیره روستایی به اسم نونگویی وجود دارد که به گفته سلوم زیباترین ساحل زنگبار است. صبح پس از صبحانه از خانه بیرون زدیم و یک تاکسی گرفتیم که با ۲۵ دلار ما را به نونگویی ببرد. یک بنگالو (خانههای ساحلی) ارزان گرفتیم و لب ساحل به گشتزنی پرداختیم. ساحلی به این زیبایی در عمرم ندیده بودم. شبیه کارت پستال بود.
تا غروب در ساحل چرخیدیم و با پرس و جو متوجه شدیم که هر روز صبح میتوان با قایقهایی برای اسنورکلینگ و یا غواصی به جزیرهای به اسم Mnemba رفت که ظاهراً سواحل مرجانی فوق العادهای دارد. تور یکروزه اسنورکلینگ که ۲۵ دلار بود را با کلی چانه زدن نفری ۱۲ دلار گرفتیم و در یک رستوران ساحلی با کباب ماهی و شراب سفید شام شاهانهای خوردیم.
روز هفتم: جزیره بیل گیتس و دنیای زیر آب
ساعت ۷ صبح بیدار شدیم و پس از خوردن صبحانهای مختصر، راهی ساحل شدیم. از یک اتاقک ماسک، فین و اسنورکل مناسب را انتخاب کردیم و ساعت ۸:۰۰ سوار قایق شدیم. یک آمریکایی، دو ژاپنی، چندین آلمانی و چند اروپای شرقی بقیه حاضرین قایق ۲۰ نفره ما را تشکیل میداد.
حدود دو ساعت طول کشید تا به جزیره Mnemba برسیم و تلاطم زیاد قایق حال اکثر مسافران را خراب کرده بود. به گفته بومیان این جزیره تا ۵۰۰ سال تحت اجاره بیل گیتس است و کسی حق ندارد بر آن پا بگذارد و تنها میتوان در آبهای ساحلی آن که مرجانی است شنا کرد.
تجربه بسیار عالیای بود. تنوع ماهیان جالب توجه بود هرچند که در مقایسه با سواحل مرجانی اندونزی و یا فیلیپین چندان حرفی برای گفتن نداشت.
اطراف ما تعدادی قایق هم بود که علاقمندان به غواصی را به آن منطقه آورده بودند.
پس از حدود دو ساعت سوار قایق شدیم و به سمت یکی از سواحل زنگبار حرکت کردیم تا نهار که شامل برنج و ماهی کبابی و میوهجات بود بخوریم. سپس به سمت ساحل نونگویی راه افتادیم. حسابی آفتاب سوخته شده بودم. غروب را در ساحل کمی قدم زدم و یکی زیباترین غروبهای زندگیام را دیدم. به خانه ساحلی (بنگالو) بازگشتیم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
روز هشتم: بازگشت به ایران
صبح زود بیدار شدیم. با یک تاکسی خودمان را به شهر سنگی رساندیم و سوار اولین اتوبوس دریایی به مقصد دارالسلام شدیم. دو ساعت بعد در دارالسلام بودیم.
شهر بسیار نا امنی به نظر میرسید و حضور آدمهایی که سعی میکردند چمدان را بگیرند یا با اصرار تو را سوار تاکسی کنند مزید بر علت بود. به سمت دفتر ایرلاین قطر حرکت کردیم تا پرواز برگشتمان که از نایروبی بود را تغییر دهیم تا از دارالسلام به ایران برگردیم که خوشبختانه برای همان روز توانستیم با صرف هزینه حدود ۱۵۰ دلار بلیتها را تغییر بدهیم.
ترجیح دادیم ساعات باقیمانده تا پرواز را بجای اینکه در شهر باشیم در فرودگاه بگذرانیم زیرا هیچ جاذبه دیدنیای این شهر ندارد و از طرفی هیچ حس خوبی به دارالسلام نداشتیم. به فرودگاه رفتیم و پنج ساعت بعد با خاطراتی به یادماندنی از این جزیره زیبا عازم ایران بودیم
دیدگاه خود را بنویسید