سفرنامه بولیوی
کشور بولیوی از مقصدهایی بود که ناخواسته به آن وارد شدم. تصمیم داشتم پس از پایان تور کشور پرو، از جنوب پرو وارد شیلی شوم و از شمال تا جنوب آن را طی کنم تا به پاتاگونیا برسم و سپس به برزیل برگردم تا تور برزیل نوروز را اجرا کنم.
با معلق شدم وضعیت ویزای شیلی تصمیم گرفتم که به عنوان جایگزین به کشور بولیوی بروم.
پس از خداحافظی با مسافران تور پرو در لیما راهی سفارت بولیوی شدم و مدارک ویزا را به سفارت ارائه دادم و گفتند که سفارت فردا تعطیل است و ۳ روز بعد بروم و ویزایم را دریافت کنم.
سپس برای ۳ روز بعد از طریق ایرلاین Peruvian یک بلیت به قیمت ۱۶۰ دلار به مقصد لاپاز خریدم.
۳ روز بعد که برای اخذ ویزا به سفارت رفتم مسئول صدور ویزا گفت برای شما ویزا صادر نکردیم چون میتوانید فرودگاهی بگیرید که ۲۰ دلار برایتان به صرفه تر است.
چون انگلیسی نمیدانست با او بحث نکردم که چرا از ابتدا موقع اخذ مدارک به من نگفتید.
پاسپورت و مدارکم را پس گرفتم و راهی فرودگاه لیما شدم.
مختصری در مورد بولیوی:
جمهوری بولیوی دارای وسعت ۱٫۰۹۸٫۵۸۱ کیلومتر مربع، بیست و هشتمین کشور پهناور دنیاست. جمعیت این کشور حدود ۱۰ میلیون نفر است که ۵۵% سرخپوست، ۳۰% دورگه و بقیه سفید پوست هستند. طبق قانون اساسی پایتخت آن شهر سوکره است اما دولت در لاپاز مستقر است و بزرگترین شهر آن سانتاکروز نام دارد.
زبان رسمی اسپانیایی و پس از آن در برخی روستاها کچوآ صحبت میشود که زبان اینکاها بوده است. حدود ۹۷ درصد مردم بولیوی مسیحی هستند که ۷۸ درصد آنها را پیروان کلیسای کاتولیک تشکیل میدهد.
این کشور با داشتن دومین منبع گاز طبیعی آمریکای جنوبی، معادن غنی نقره و طلا و قلع، بخاطر سیاست های اقتصادی اشتباه دومین کشور فقیر و یکی از توسعه نیافتهترین کشورهای آمریکای جنوبی است به طوری که به آن خری نشسته بر روی طلا میگویند.
بیش از دو سوم مردم بولیوی که کشاورز یا کارگر معادن هستند در فقر کامل به سر میبرند.
بولیوی طبیعت بسیار زیبایی دارد. در قسمت های شرقی دارای اراضی پست و کم ارتفاعی است که جنگل های پر باران آمازونی آن را فرا گرفته اند و قسمتهای غربی در رشته کوه آند قرار دارد که بلندترین قله آن نوادو دل سایاما با ارتفاع ۶۵۳۲ متر است.
همچنین دریاچه تیتیکاکا واقع در مرز پرو و نیز سالار دِ اویونی بزرگترین کفه نمکی دنیا از مهمترین جاذبههای طبیعی این کشور به شمار میروند.
ویزای بولیوی:
بولیوی از جمله کشورهایی است که اجازه میدهد هوایی بدون اخذ ویزا از قبل به آن کشور وارد شویم و در فرودگاه با نشان دادن رزرو هتل و بلیت برگشت ویزا بگیریم.
اگر بخواهید زمینی وارد شوید از قبل باید این مدارک را به سفارتخانه آن ارائه دهید:
۱- دو قطعه عکس
۲- برگه تب زرد
۳- گواهی تمکن مالی
۴- فرم تکمیل شده درخواست ویزا از سایت www.migracion.gob.bo
۵- رزرو هتل
۶- رزرو پرواز
۷- تصویر پاسپورت که از زمان ورود ۶ ماه اعتبار داشته باشد
روز اول: رسیدن به لاپاز و حرکت به سمت دریاچه تی تی کاکا
ساعت ۱۰ صبح به لاپاز رسیدم. برخورد مامورین پلیس گذرنامه خوب بود و از من پرینت رزرو اقامت و پرواز برگشت را خواستند. خوشبختانه از قبل چیزهایی آماده داشتم. همچنین مبلغ ۶۷۲ بولیویانو که حدود ۱۰۰ دلار میشد هم برای ویزا باید پرداخت میکردم که همانجا در صرافی فرودگاه چنج کردم.
فرودگاه تمیز و مرتب اما کوچک به نظر میرسید. وقتی بیرون آمدم فهمیدم خبری از شاتلباس فرودگاهی نیست. مردم محلی با ون به مرکز شهر میرفتند که صف طولانیای داشت. با ۳ نفر دیگر یک تاکسی به مرکز شهر گرفتیم که قرار شد نفری ۱۵ بولیویانو بپردازیم.
لاپاز در یک گودی قرار دارد و دورتادور آنرا کوه فرا گرفته است.
تمام مسیر تا شهر از محلههای فقیر نشین گذر میکرد. خود لاپاز هم دست کمی از حومهاش نداشت. پایتختی فقیر بود بدون هیچ اصول معماری و شهرسازی. بدون هیچگونه پل، زیر گذر، اتوبان، بلوار و یا حتی پل عابر پیاده. ظاهراً اعتقاد چندانی به فضای سبز هم نداشتند. بعداً فهمیدم که طبق قانون اساسی لاپاز پایتخت بولیوی نیست اما دولت در لاپاز مستقر است و مهمترین شهر این کشور از نظر سیاسی و اقتصادی لاپاز است.
مهمترین خیابان شهر هم شبیه خیابان جمهوری ما بیاصول و نازیبا بود و فقط در قسمتی از آن یک بلوار در وسط داشت که به کمی درختکاری مزین شده بود. هیچ هارمونی در شهر دیده نمیشد، جایی خیابان آسفالته بود، گاهی سنگ فرش، گاهی سیمانی و گاه خاکی. پیادهروها از این هم بدتر. عمده ساختمانهای مسکونی فاقد نما بودند.
کل مرکز شهر یک بازارچه خیابانی بود که همه بساط کرده بودند.
همه جا بوی ادرار و گاه فاضلاب به مشام میرسید.
شهر ترافیک بدی داشت وسیستم حمل و نقل شهری بسیار فرسوده و ناکارآمد. اما برای دسترسی مردم به بلندیهای حومه شهر چند مسیر تلهکابین ایجاد شده بود.
هرچند که چهره های اصیل سرخپوستی مردمش را دوست داشتم اما از نظر زیبایی شناسی دوستنداشتنیترین شهر آمریکای جنوبی بود که دیده بودم.
تصمیم گرفتم که شب را در لاپاز نمانم و یکراست راهی دریاچه تی تی کاکا شوم.
به شدت گرسنهام بود. به یک رستوران رفتم که از نظر طراحی و قدمت مرا یاد کوبا میانداخت. یک همبرگر به قیمت ۳۵ بولیویانو سفارش دادم. باید بگویم خوشمزهتری گوشتی بود که در آمریکای جنوبی خورده بودم.
برای سوار شدن اتوبوس باید به ترمینال که نزدیک قبرستان شهر بود میرفتم.
هر یک ساعت برای شهر کوپاکابانا واقع در ساحل دریاچه یک میدلباس هست. بلیت ۲۰ بولیویانو بود و این فاصله را ۴ ساعته پیمود.
در هتل ۳ ستارهای که ویو دریاچه داشت اقامت کردم و برای شام سراغ دکههای ساحلی آمدم.
بخاطر ارتفاع بالای دریاچه، با کمی شیب بالا رفتن به نفس نفس زدن و تپش قلب میافتادم.
ارتفاع تی تی کاکا حدود ۴۰۰۰ متر از سطح دریاست و مرتفع ترین دریاچه قابل کشتی رانی دنیاست.
از بین دهها ماهی مختلف در منو یکی را که شبیه قزلآلا بود انتخاب کردم که انصافاً از خوشمزهترین ماهیهایی بود که تابحال خورده بودم. برایم جالب بود که تنها دو وعده در بولیوی خوردهام اما بهترین طعمی که در آمریکای جنوبی چشیده بودهام را داشتهاند. به هتل برگشتم و زود خوابیدم.
روز دوم: گشت تی تی کاکا و جزایر ماه و خورشید
برای گشت دریاچه میتوانید ساعت ۸:۳۰ بلیت گشت نیم روزه یکی از جزایر خورشید یا ماه را بگیرید و یا گشت کامل یک روزه را بگیرید که از ساعت ۹:۰۰ صبح شروع میشود و تا ساعت ۱۷ ادامه پیدا میکند.
گشت کامل به قیمت ۳۵ بولیویانو را انتخاب کردم و راهی شدم. حدود ۵۰ نفر در قایق دو طبقه ما بود و خیلی زود با دو پسر آرژانتینی و یک گروه دختر و پسر بولیویایی گرم صحبت شدم.
حدود ساعت ۱۱ به جزیره ماه Isla de la Luna رسیدیم.
انتظارم چیزی فراتر بود. چند خانه محقر روستایی در آن بود به همراه یک معبد سنگی کوچک بسیار قدیمی. در یک ساعتی که برای گشت در جزیره داشتیم عمدتاً به عکاسی از یک لاما پرداختم و سپس راهی بازدید از جزیره خورشید Isla del Sol شدیم.
ساعت ۱۳ به جزیره آفتاب Isla de Sol رسیدیم. ورودی جزیره که به مراتب زیباتر از جزیره قبلی بود. دو قایق سنتی بومیان دریاچه تیتی کاکا که با حصیر بافته میشوند هم آنجا توقف کرده بود.
چندین هاستل خوب با ویو عالی به دریاچه در شیب جزیره ساخته بودند و همچنین رستورانهای محلی محقر اما دلنشین به ترتیب در شیب مسیر سنگی و پلکانی جزیره آماده پذیرایی از گردشگران بودند.
حدود یک ساعتی گشتزنی کردم که بخاطر ارتفاع بالا از سطح دریا، همراه با نفس نفس زدنهای زیاد بود.
محلیای را پیدا کردم که اندکی انگلیسی میدانست. به من فهماند که دریاچه پری دریایی دارد که سفید رنگ است و قدش حدود ۶۰ سانتیمتر است و خیلیها آن را دیدهاند. همچنین مجسمههای طلای زیادی از اینکاها به جا مانده که در دریاچه مدفون هستند و مکانش جزو اسرار دریاچه است.
ساعت ۱۵ راهی بازگشت به کوپاکابانا شدیم که دو ساعتی طول کشید. باد شدیدی میوزید و قایق را تکانهای زیادی میداد و حال چند نفری را بد کرده بود.
به محض رسیدن رفتم به همان دکه ساحلی و دوباره همان ماهی روز قبل را سفارش دادم. فراموش کردن مزه بینظیرش امکان پذیر نبود.
شب وقتی می خواستم بخوابم فکر کردم که جزایر آمانتانی و تاکوییله که در قسمت پرو از دریاچه تی تی کاکا سالهای قبل دیده بودم به مراتب زیباتر و دیدنی تر بودند.
روز سوم: بازگشت به لاپاز
حدود ظهر از منظره مسحور کننده دریاچه دل کندم و سوار اتوبوسی شدم که ۴ ساعت بعد من را به لاپاز رساند. یکراست به سراغ ترمینال اتوبوسهای اویونی رفتم. اتوبوسهایی که به سمت اویونی میروند همه شب رو هستند و بین ساعت ۸ تا ۹ شب حرکت میکنند و ۶ صبح میرسند.
هیچ بلیتی برای شب وجود نداشت و از اندک بلیتهای باقیمانده شب بعد یکی به قیمت ۲۸ دلار خریدم. ظاهراً مردم از روزهای قبل بلیتشان را اینترنتی از سایت www.ticketsbolivia.com میخرند.
به ناچار باید تا شب بعد در لاپاز میماندم. یک اتلاف وقت تمام عیار در نچسب ترین شهری که در آمریکای جنوبی دیده بودم.
روز چهارم: لاپاز گردی
تا ظهر در هتل ماندم و سپس چک اوت کردم تا گشتی در شهر بزنم. تنها جای شهر که یک بنای دیدنی داشت تقاطع خیابان Mariscal Santa Cruz و کوچه Sagarna بود که کلیسای بزرگی به اسم San Fransisco در آن واقع بود.
سپس کمی در کوچه پس کوچهها که سراسر بازارچه خیابانی است پرسه زدم تا ساعت ۱۹ که راهی ترمینال اتوبوسرانی شدم. در مسیر دومین بنای زیبای شهر را هم دیدم که ساختمان اصلی تلهکابین شهری بود.
اتوبوس دو طبقه با صندلیهای تختخوابشو بود و مسافران تماماً توریست بودند. سر ساعت ۲۰ حرکت کرد اما توقفهای متعدد طولانی داشت.
روز پنجم: سالار اویونی، بزرگترین آینه طبیعی دنیا
ساعت ۵:۱۵ صبح و قبل از ساعت پیشبینی شده به اویونی رسیدیم. به محض پیاده شدن یک نفر که خیلی خوب انگلیسی حرف میزد جلو آمد و گفت که برگزار کننده تورهای سالار اویونی است.
از دیدن یک انگلیسی زبان خیلی خوشحال بودم و سریع همراهش راه افتادم. در دفترش چند خارجی دیگر هم نشسته بودند.
با دو مکزیکی، یک آلمانی، یک فرانسوی و دو شیلیایی تور ۳ روزه را انتخاب کردیم و قرار شد ساعت ۱۱ راهی Uyuni Salt Flat شویم که گفته میشود و سپس برای اقامت به شهر اویونی برگردیم. یک کافیشاپ محلی رفتم و صبحانه خوردم و خوابیم تا ساعت ۱۱.
شهر اویونی شهری بسیار فقیر بود که هیچ نداشت جز ماشینهای شاسی بلندی که دائماً در آن رفت و آمد میکردند.
ماشین لندکروزر قدیمیای گروه ما را سوار کرد. مسیر کاملاً بیابانی بود که بخاطر درختچههای گز مانندی که داشت شباهتهایی به بیابانهای خودمان میدیدم. دو ساعت بعد به یک دهکده کوچک رسیدیم که ظاهراً فقط برای استراحت و خرید کردن توریستها دایر شده بود.
نیم ساعت بعد راهی دریاچه نمک که تنها ۵ کیلومتر از شهر فاصله داشت شدیم.
ابتدای ورود به دریاچه آب به رنگ قهوهای بود و حدود نیم متر عمق داشت. پس از در آمدن از قسمت عمیق ماشین ما خاموش شد و یک ساعتی منتظر شدیم تا یک ماشین دیگر به کمک آمد و بالاخره ماشین استارت خورد.
سپس کم کم از عمق دریاچه کم شد تا به حدود ۵ سانتیمتر رسید. به این ناحیه “کفه تخت نمکی” میگفتند که حدود ۵۰ کیلومتر طول داشت و گفته میشد بزرگترین آینه طبیعی دنیاست. یک هتل با بلوکهای نمک هم در وسط آن ساخته بودند که پرچم ملیت هایی که در آن یک شب را اقامت کرده بودند کنار آن نصب کرده بودند. همچنین یک نماد جالب با نمک هم در وسط دریاچه ساخته بودند که سوژه خوبی برای عکاسی بود.
ابتدا برای نهار خوردن به رستوران هتل رفتیم و سپس برای عکاسی بصورت پیاده شروع به گشتزنی در اطراف کردیم. مناظر واقعاً مسحورکننده بود. تشخیص اینکه آسمان و زمین کجا از هم جدا شدهاند راحت نبود.
هر طرف که نگاه میکردی یک قاب زیبای عکاسی بود. هرچه زمان میگذشت و زاویه خورشید ملایمتر میشد مناظر زیباتر شده و خاصیت آینهای دریاچه نمک بیشتر میشد.
پیش از غروب آفتاب راهی برگشت شدیم زیرا راننده اعتقاد داشت در تاریکی نباید در دریاچه ماند. در یک منظرگاه زیبا برای عکاسی غروب توقف کردیم.
تاکنون غروبی به این زیبایی ندیده بودم. چند عکس گروهی با همسفران گرفتیم و به هاستلی که در اویونی داشتیم بازگشتیم.
ماشین در راه باز هم خراب شد و پس از رسیدن به اویونی از شرکت مجری تور درخواست تعویض ماشین برای روزهای بعد را دادیم که قبول کرد.
به طور عجیبی پس از تاریکی دمای هوا حدود ۲۰ درجه کاهش پیدا کرد و در آن سرما برای شستن نمک از وجودمان مجبور به دوش آب سرد هم شدیم.
روز ششم: سافاری در کوهستانهای ۴۰۰۰ متری
در این روز قرار بود تالابهای کوهستانی بولیوی که همگی در ارتفاعات بالای ۴۰۰۰ متر هستند را بازدید کنیم. دو دختر شیلیایی امروز به شهر پوتوسی میرفتند و جای آنها یک پسر عکاس ایتالیایی به گروه ما ملحق شد.
صبح ساعت ۹ یک لندکروزر جدید جلوی هاستل منتظر ما بود.
حدود ۲ ساعت در زمینهایی بیابانی پیمودیم تا به یک روستای کوچک به اسم سنکریستوبال رسیدیم. پس از نیم ساعت توقف، دوباره دو ساعت به راه ادامه دادیم تا به یک روستای بسیار محقر رسیدیم که قرار بود نهار را در آنجا صرف کنیم.
پس از نهار مسیری عمدتاً سر بالایی را پیمودیم و کم کم به قلههایی برف گرفته نزدیک میشدیم. در بین راه گلههای متعدد لاماها با آن زینتهایشان خودنمایی میکردند.
به اولین تالاب به اسم Laguna Canapa رسیدیم که بین ۳ قله محصور شده بود و تعدادی فلامینگو در این دریاچه دیده میشد. ارتفاع را چک کردم. جیپیاس موبایل ارتفاع ۴۴۰۰ را نشان میداد و هنوز قرار بود بالاتر برویم.
پس از یک ربع دوباره به مسیر ادامه دادیم و از سه تالاب دیگر که در ارتفاع حدود ۴۷۰۰ متری بودند بازدید کردیم.
آخرین تالاب Laguna Colorada به معنی تالاب رنگی بود که آب آن بخاطر وجود سخت پوستانی به اسم آرتمیا قرمز رنگ دیده میشد.
تعداد فلامینگوهای این تالاب به نسبت بقیه به مراتب بیشتر بود زیرا غذای اصلی آنها را آرتمیا تشکیل میدهد.
باد شدیدی میوزید و دما کمتر از ۱۰ درجه سانتیگراد بود.
از اینجا به بعد وارد یک منطقه حفاظت شده به اسم Eduardo Avaroa Andean میشدیم. ورودیه نفری ۱۵۰ بولیویانو پرداختیم و از دروازه عبور کردیم. هوا تقریباً تاریک شده بود و در گرگ و میش توانستم چندین دسته ۴ یا ۵ تایی ویکونیا که یک نوع لامای وحشی است را ببینم.
حدود ساعت ۱۹ به ساختمانهایی شبیه سالنهای مرغدانی رسیدیم که مردم محلی برای توریستها آماده کرده بودند. در هر سالن ۳ اتاق ۶ تخته و یک سرویس بهداشتی وجود داشت و یک رستوران محقر هم برای غذا خوردن توریستها ساخته شده بود.
شام که پاستای نیمپز با پیاز و گوجه بود را خوردیم و از آنجا که اصلاً سیر نشدم مقداری پسته که بعد از یکماه سفر آمریکای جنوبی هنوز برایم باقیمانده بود را آوردم و در چند دقیقه غارت شد. جالب بود که همه پسته را میشناختند و به عنوان خوردنی لوکس یاد میکردند.
از آنجا که در طول روز خاک زیادی خورده بودم با آب سرد و در دمای حدود صفر درجه دوش گرفتم و همگی ساعت ده شب خوابیدیم.
روز هفتم: آبتنی در آبگرم و خداحافظی با بولیوی
ساعت ۴ صبح با در زدن راننده از خواب بیدار شدیم.
تا ساعت ۵ صبح همگی صبحانه خورده آماده حرکت بودیم. قرار بود به سمت مرز شیلی برویم و در راه از فورانهای بخار و سولفور و همچنین یک چشمه آبگرم و نیز چند دریاچه دیگر بازدید کنیم.
حدود ساعت ۶ صبح و زمانی که تازه سپیده زده بود بخارهایی در دور دست دیدم. منظره شگفتانگیزی بود. تا ارتفاع ۳۰ متر بخارها به هوا بلند شده بود.
به این مکانها Geiser گفته میشود.
گیسرها در مناطق آتشفشانی شکل میگیرند و یک پدیده زمین گرمایی (ژئوترمال) است.
زمانی که یک سفره آب زیر زمینی به مذابها در زیر زمین میخورد تبخیر میشود و با فشار زیاد به دنبال شکافی برای خروج از زمین میگردد و این پدیده را ایجاد میکند.
این گیسر که Sol Manana نام داشت در ارتفاع ۴۸۵۵ متری قرار گرفته بود و از نظر بزرگی هفتمین در دنیا بشمار میآمد.
نیم ساعتی عکاسی کردیم و سپس ادامه مسیر دادیم.
حدود ساعت ۷:۳۰ به یک تالاب به اسم Laguna Chalviri رسیدیم که به واسطه یک چشمه آب گرم به نام Termas de Polques آب آن تامین میشد. دو استخر کوچک هم در آن تعبیه کرده بودند تا علاقمندان با پرداخت ۶ بولیویانو از آبگرم آن استفاده کنند.
بخاطر حمام آب سرد شب قبل هنوز سرما در وجودم بود و نتوانستم در دمای ۲- محیط لباس از تنم در آورم و وارد حوضچهها شوم.
البته بعد از راه افتادن بسیار افسوس آن را خوردم. اما میدانستم فرصت تجربه کردن آنرا در شیلی خواهم داشت.
حدود ۴۰ دقیقه بعد به دو تالاب دیگر رسیدیم که یکی از آنها بخاطر آب حاصل از آب شدن یخچال روبروی آن، سفید رنگ بود و به Laguna Blanca شهرت داشت.
در ادامه مسیر به سمت شیلی کاملاً محیط عوض شد و به شکل فلاتی بیابانی در آمد که به آن بیابان دالی میگفتند و چندین ویکونا در آن مشاهده کردیم.
حدود ساعت ۱۰:۳۰ راننده در نزدیکی یک اتاقک نگه داشت و به من گفت رسیدیم. باید خداحافظی کنی.
باورم نمیشد اینطور یکباره و زود سفر بولیوی تمام شود. با آن زوج مکزیکی خیلی دوست شده بودم و جدا شدن از این دوستان دیر آشنای همدل کمی سخت بود اما باید ادامه میدادم.
خداحافظی گرمی کردیم و من به سمت اتاقک راهی شدم و آنها راهی بازگشت به اویونی.
مرزبانی بسیار محقر بود و دروازه از آن هم محقرتر.
درست از پشت دروازه مسیر آسفالت بود و نشان از تفاوت فاحشی بین کشور شیلی و بولیوی بود.
یک ربع بعد مهر خروج از بولیوی در پاسپورتم بود و سوار مینیبوسی شدم که با ۵۰ بولیویانو من را به شهر سن پدرو آتاکاما میرساند.
دیدگاه خود را بنویسید